جنگ هاي كوروش كبير جهت بست قلمرو هخامنشي

كوروش در زمان جوانی تصمیم می گیرد كه قوم پارس را متحد كند تا بتواند بر علیه آستیاگ وارد جنگ شود. هارپاك كه از درباریان و خویشاوندان آستیاگ بود در این راه كمك زیادی به كوروش كرد و درنهایت آستیاگ پس از 35 سال پادشاهی سرنگون می شود. ولی كوروش او را نكشت و نزد خود نگاه داشت. كوروش تعدادی از مغان مادی را كشت ، چون مخالف او بودند. او توانست اكباتان یا هگمتانه (همدان امروزی) پایتخت دولت ماد را تصرف كند. كوروش در سال 555 ( پ. م ) دژ مادی را تسخیر كرد كه تاریخ نگاران یونانی آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام دیگر پاسارگاد مشهد مرغاب است چون شهر پاسرگاد بر روی دشت مرغاب ساخته شده بود.

      از نو آوری های كوروش چاپارخانه دولتی یا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه ای گاری) است كه در كناره های آن تیغه هایی فلزی برای نابود كردن سربازان دشمن جاسازی شده بود.
                                  

 مبارزه كوروش با پادشاه كشور لیدیه

      با تسخیر هگمتانه در سال 559 (پ . م ) پادشاهی كوروش آغاز می شود. سپس كوروش با كروزوس پادشاه كشور لیدی (لیدیه) جنگید و او را شكست داد. او سرانجام توانست شهر سارد طلایی را تصرف نماید. با تسخیر لیدیه كشورهای ایران و یونان هم مرز شدند. چون كشور لیدیه در آسیای صغیر قرار داشت. كوروش كروزوس را اسیر كرد و به همراه خود به ایران آورد و یك پارسی بنام تابالوس را به فرمانروایی سارد گماشت. او برای اینكه اعتماد خود را به اهالی لیدیه نشان دهد یكی از نزدیكان سابق كروزوس بنام پاكتیاس را مسئول اداره امور مالی و حفظ خزاین نمود. ولی پاكتیاس تصمیم گرفت با خراینی كه كوروش به او سپرده بود ، لشكری فراهم آورد و پارسی ها شكست دهد. بنابراین سر به شورش برداشت و شهر اراك را محاصره نمود. كوروش یك سردار مادی بنام مازارس را برای برقراری نظم و دستگیری پاكتیاس به سارد فرستاد كه در نتیجه پاكتیاس دسگیر شد و دوباره نظم به سارد بازگشت.

      بعد از این واقعه كوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگیه و كاریه شد. هر دوی این كشورها در ناحیه آسیای صغیر قرار داشتند.

 حمله كوروش به ارمنستان

     كوروش به فكر حمله به ارمنستان افتاد ، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد خراج و مالیات پرداخت نمی كرد و قشون و سرباز به كمك مادها نمی فرستاد. بنابراین كوروش به بهانه شكار با چند سواره نظام وارد قلمروی ارمنستان شد و به كیاكسار حاكم مادها گفت كه شما سپاهی را گرد آورید و در نزدیكی مرز ارمنستان نگه دارید تا من هرگاه موقعیت را مناسب تشخیص دادم سپاه شما به ارمنستان بتازد. كیاكسار نیز چنین كرد و در نتیجه كوروش به راحتی توانست ارمنستان تصرف نماید.

    انگیزه جنگ كوروش با كلدانی ها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدی و تاراجی بود كه كلدانی ها انجام می دادند. البته انجام این كار از سوی كلدانی ها به علت تنگدستی و نداشتن زمین كشاورزی مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف كلدانی ها ، كوروش یك تفاهم نامه صلح بین آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانید. بر طبق آن پادشاه ارمنستان پذیرفت كه زمین كشاورزی مناسبی را به كلدانی ها بدهد و در مقابل آنها تعهد كردند كه اجازه چرای دامهای ارمنی را در چاگاههای خود بدهند و دیگر دست از چپاول و دزدی اموال ارمنی ها بردارند.

  یورش كورش به آشور و بابل

    بابل در آن زمان شهری بسیار زیبا و ثروتمند بود و برابر نوشته های هرودوت و دیگر تاریخ نگاران یونان باستان ، دارای دژهای بسیار استواری بود كه در پیرامون رودخانه فرات ساخته شده بودند. مردم بابل در آن زمان بیشتر از راه بازرگانی روزگار می گذراندند و باورهای ویژه ای به خدایان داشتند. بیشتر مردم بابل به قدرت ساحری و جادوگری كاهنان معبدها و بت پرستی اعتقاد داشتند.

    حمله كوروش به بابل و آشور در سال 539 (پ .م ) رویداد ، گویا به انگیزه قتل پسر یكی از درباریان بابلی بنام گبربایس بود كه به كوروش پناهده شد و دژ خود به همراه غذای فراوان در اختیار كوروش و سپاهیانش قرار داد. در مقابل از كوروش خواست كه به بابل حمله كند و پادشاه آنجا را از بین ببرد ، چون او پسرش را كشته بود. از آن گذشته كوروش هواداران زیادی در بابل داشت كه او را ترغیب به تسخیر آن شهر می كردند. نتیجه جنگ كوروش و پادشاه بابل ، شكست بابل بود. با این پیروزی كوروش مهمترین كشور همسایه ایران را در اختیار گرفت و بیانیه حقوق بشر خود را كه تضمین كننده آزادی در دین ، عقیده و محل زندگی بود ، صادر نمود.


  چیرگی ایران بر فنیقیه و فلسطین

     پس از تسخیر بابل ، كشور كلده با شهرهای كهن سومر و اكد و كلیه مستعمرات كشور سابق بابل جز ایران گردید. از جمله این كشورها فنیقیه بود. فنیقی ها مردمی بودند سامی نژاد ، كه در حدود2500 سال پیش از زایش مسیح از عربستان سر بر آوردند و بعدها بین دریای مغرب (مدیترانه) و كوه های جبل لبنان خانه گزیدند. فنیقی ها میگفتند كه وطن اصلی آنها كرانه های خلیج فارس بوده است. آنها همچنین خودشان را كنعانیان می نامیدند. فنیقیه عربی شده نامی است كه یونانی ها به این كشور داده اند وبه معنی الهه آفتاب سرخ است. كیش آنها شرك و بت پرستی بوده است. فنیقی ها چون بین بابل و مصر قرار داشتند ، از هر دو تمدن تاثیر گرفته اند. آنها دارای بازرگانی بسیار گسترده ای بودند كه از غرب تا جزایر انگلستان و از شرق تا ناحیه بغاز مالاگا در نزدیكی هندوچین را شامل می شده است. آنها همچین  در آفریقای جنوبی هم دارای مستعمراتی بودند. فنیقی ها نخست پیرو كشور مصر بودند سپس در سده 8 (پ. م ) تحت سلطه آشوری ها و در اوایل سده 6 (پ. م ) به تصرف بابلی ها درآمدند. پس از فتح بابل بدست كوروش آنها جزو كشور ایران گردیدند. اختراع رنگ ارغوانی یا یافتن جانوری كه این رنگ از آن گرفته می شود (احتمالا ماهی مركب) ، اخراع شیشه و اختراع الفبا را به فنیقی ها نسبت می دهند. برخی از دانشمندان غربی بر این باورند كه الفبای لاتین از خط عبری گرفته شده است و در كشورهای اروپایی گسترش پیدا كرده است.

بانوان تاريخ ايران

دغدویه:
مادر زرتشت که اصلا از شهر ری بود و در آنجا با کوی ها و کرپن ها که مردم را گمراه می کردند و از آنها مرتب فدیه و قربانی می خواستند و دین را وسیله ای برای رسیدن به امیال و خواستهای ناروای خود کرده بودند به مبارزه پرداخت. پدر و مادرش چون جان او را در خطر دیدند او را نزد یکی از نزدیکان خود به آذربایجان فرستادند او در آنجا با پوروشسب ازدواج کرد و ثمره این پیوند همایون، زرتشت پیامبر بزرگ ایرانیان است.

پوروچیستا:
پوروچیستا ششمین و کوچکترین فرزند زرتشت و سومین دختر اوست. معنی پوروچیستا یعنی پردانش. در گفتار زرتشت که برای ما باقی مانده است از او با پوروچیستا بیش از فرزندان دیگرش سخن واندرز مانده است، یکی از مهمترین سخنان زرتشت با پوروچیستا درباره همسری با جاماسب حکیم، وزیر شاه گشتاسب و منجم و ستاره شناس معروف زمان است. زرتشت به دخترش می فرماید: "پوروچیستا، جاماسب خواهان همسری با توست و تو را از من خواستگاری کرده است من او را برای همسری تو مناسب می دانم ولی تو با خرد مقدست مشورت کن ببین آیا او را شایسته همسری خود می دانی یا نه؟" این گفتار زرتشت یک حقیقت مسلم را آشکار می سازد و آن این است که دختر در آئین زرتشت درانتخاب همسر آزاد است و عقیده پدر بر او تحمیل نمی گردد. همچنین قسمتی از اندرزنامه زرتشت به پوروچیستا در موقع گواه گیری او با جاماسب اکنون هنگام گواه گیری دختران و پسران زرتشتی از طرف موبد بازگو می گردد.

رکسان یا رکسانا:
رکسان یا رکسانا یا روشنک دختر داریوش سوم است که بنا به مقتضیات سیاسی و برای انجام حسن رابطه بین یونان و ایران، همسری اسکندر را پذیرفت.

پانته آ:
یکی از زنان فداکار زمان کوروش، او همراه همسرش که فرمانده سپاه کوروش بود به میدان جنگ رفت. همسرش در میدان جنگ کشته شد. به درخواست پانته آ مراسم با شکوهی برای همسرش برپا شد و آرامگاه مجلل و شایسته ای برای او ساختند. پانته آ پس از سخنرانی مهیجی که برای لشکریان کوروش ایراد کرد و آنان را به ادامه رزم و پیروزی تشویق نمود بر بالای آرامگاه همسرش با خنجری که همراه داشت خود را کشت.

موزا:
زن فرهاد چهارم و مادر فرهاد پنجم که در سکه های مکشوفه از زمان اشکانیان تصویر این ملکه مقتدر اشکانیان کنار پسرش فرهاد پنجم بر روی سکه ها منقوش است.

آريا تس:
تاريخ نويسان يونان از اين بانوی ايرانی دوران هخامنشی در جای جای تاريخ به نيکی ياد کرده اند

آرتا:
آرتادخت وزیر خزانه داری در زمان اردوان چهارم اشکانی. به گفته کتاب اشکانيان اثر ياکونوف روسی خاور شناس بزرگ او ماليات ها را سامان بخشيد و در اداره امور مالی خطائی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتيان را رونق بخشيد

ارشیا:
از زنان با کفایت دوران هخامنشی

آرتمیس:
آرتمیس یا آرتمیز از زنان بنام زمان هخامنشیان که فرماندهی یکی از ناوگانهای خشایارشاه را در جنگ ایران و یونان به عهده داشت در حالی که بسیاری از ناوگانهای دیگر که تحت فرماندهی مردان بود از دشمن شکست خورد، ناوگان تحت فرماندهی مردان بود از دشمن شکست خورد، ناوگان تحت فرماندهی ارتمیس بر یونانیان پیروز شد.

پروشات:
یکی از زنان مشهور دوران هخامنشی

ماندان:
ماندان یا ماندانا دختر آژی دهاک آخرین پادشاه ماد که همسر کمبوجیه پدر کوروش شد و از این وصلت کوروش متولد گردید. او در تربیت و نیز انتقال قدرت به کوروش سهم بسیار موثری داشت.

آتوسا:
دختر کوروش و همسر با کفایت کوروش و مادر خشایار شاه . ملکه بيش از 28 کشور آسيائی در زمان امپراتوری داريوش بزرگ. هردودوت پدر تاريخ از وی بنه نام شهبانوی داريوش بزرگ يادکرده است. آتوسا چندين بار در لشکر کشی های داريوش بزرگ ياور روحی و فکری او بوده.  چندين نبرد مهم تاريخی به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است.


شهرناز و آرنواز: خواهران جمشید جم

فرانک:
همسر آبتین و مادر فریدون که در رهاندن و زنده ماندن فریدون از دست دژخیمان ضحاک رنجها برد و در به قدرت رسیدنش نقش اساسی داشت.

سیندخت:
همسر خردمند مهرآب کابلی و مادر رودابه و مادربزرگ رستم که در همسری زال و رودابه و جلب موافقت مهرآب پدر رودابه به این وصلت نقش مهمی داشت و نیز در موقع تولد رستم از مادر، سیندخت یار و مددکار دخترش رودابه بود. کوتاه سخن اینکه سیندخت یکی از خردمندترین چهره های شاهنامه است.

رودابه:
دختر مهرآب کابلی و همسر زال و مادر رستم که به روایت شاهنامه دلباختگی زال به او یکی از زیباترین صحنه های شاهنامه است. رودابه در موقع تولد رستم اولین سزارین را انجام داد. بنابراین، چنین زایمان ها را باید "رستمی" گفت نه سزارین. زیرا سزار قرن ها پس از تولد رستم به دنیا آمده است.

تهمینه:
دختر زیباروی پادشاه سمنگان که شبی همسر رستم بود. ثمره آن تولد سهراب است که داستان زندگی و مرگ دردناکش به دست پدر در شاهنامه فردوسی به تفصیل آمده است. تهمینه برای آنکه تمام وقت خود را صرف پرورش سهراب کند، با وجود جوانی و زیبایی ازدواج نکرد.


گرديه:
بانوی جنگ جوی ايرانی. خواهر بهرام چوبينه. فردوسی بزرگ او را به عنوان همسر خسرو پرويز ياد کرده که در چندين نبرد در کنار شاهنشاه قرار گرفته است و دلاوری بسياس از خود نشان داده است.

گرد آفرید:
دختر زیبا و چابکسوار کژدهم که پدرش در مرز ایران و توران مرزبان بود. هنگامی که به دستور افراسیاب لشکری به سرکردگی سهراب برای جنگ با ایرانیان وارد مرز ایران شد گردآفرید لباس رزم به تن کرد و به جنگ سهراب رفت. مبارزه تن به تن بین سهراب و گردآفرید شروع شد و سهراب نمی دانست که گردآفرید زن است زیرا او در لباس و کلاه رزمی شبیه مردان بود، ناگاه در حین جنگ کلاه از سر گردآفرید بزمین افتاد و موهایش نمایان شد، سهراب آن موقع دانست که طرف مقابل او دختر است، دلباخته و عاشقش شد و از او خواستگاری نمود ولی گردآفرید چون سهراب را ایرانی نمیدانست و از هویت او که پسر رستم بود آگاهی نداشت این همسری را نپذیرفت زیرا نمی خواست همسر یک نفر غیر ایرانی باشد که فرماندهی لشکر دشمن را بر عهده داشت بشود.

فرنگیس:
دختر فراسیاب که با سیاوش ازدواج کرد. کیخسرو پادشاه نامدار ایرانی که از طرف پدر نوه کیکاووس و از طرف مادر نوه افراسیاب بود از این پیوند به دنیا آمد و شرح زندگی و مرگ سیاووش در شاهنامه به تفصیل آمده است و در ادبیات ما جای ویژه ای دارد. کیخسرو و مادرش پس از مدتی از توران به ایران آمدند. کیخسرو به راهنمای یاری رستم پهلوان نامدار ایرانی برای گرفتن انتقام خون سیاووش به جنگ پدربزرگش افراسیاب رفت لشکر توران را شکست داد و افراسیاب و عده زیادی از نامداران توران از جمله اشکبوس را از بین برد. در پایان زندگی چون انسانی مقدس و پاک و منزه بود در چشمه ای از نظر ناپدید شد به همین جهت مردم ایران در آن روزگار و زرتشتیان همیشه او را "سوشیانت" که معنی سودرسان است میدانند و منتظر بازگشت و ظهور او هستند.

بانو گشنسب:
دختر رستم خواهر زر بانوی دلير. نام وی در بزرونامه و بهمن نامه بسيار آمده است. يکی از مشهور ترين حکايت های او نبرد سگانه فرامرز، رستم وباننو گشنسب است که در هنگام کشتی پهلوانان را به خاک می افکند، دلیری این بانوی ایرانی مشهور است.  او منظومه ای نيز بنام خود دارد که هم اکنون نسخه ای از آن در کتابخانه ملی پارسی و در کتابخانه ملی بريتانيا موجود است.

منیژه:
دختر افراسیاب که بیژن سردار معروف ایرانی دلباخته او گردید و به بند اسارت افراسیاب افتاد و به دستور افراسیاب او را به چاهی که به همین نام معروف است انداختند تا سرانجام رستم که خود را به صورت بازرگانی درآورده بود توانست او را نجات بخشد.

کتایون:

 دختر قیصر روم همسر گشتاسب شاه مادر اسفندیار و یکی از اولین کسانی که کیش زرتشت را پذیرفت. موقعی که اسفندیار به دستور گشتاسب می خواست به جنگ رستم برود کتایون به سختی با رفتن او مخالف بود و او بخردانه پند داد ولی اسفندیار نپذیرفت و در جنگ با رستم کور و سپس کشته شد و کتایون با غم و دردی جانکاه به سوگ فرزند نشست.

هما:
دختر اسفندیار و خواهر بهمن و ملکه نامداری از سلسله کیانیان.

پوران:
پوران خسرو منظور پوراندخت دختر خسرو پرویز است که زنی با کفایت و خردمند بود ولی متأسفانه به علت وضع آشفته و نابسامان آن دوران و جنگهای طولانی ایران و روم در زمان خسرو پرویز و نفوذ دین مزدک و نارضایی مردم از وضع موجود نتوانست آن طور که باید از کفایت و دانایی خود به سود مملکت استفاده کند.

آزرمدخت:
دختر دیگر خسرو پرویز که در سال 631 ميلادی پس از "گشتاسب بنده" به شاهنشاهی ايران منصوب شد. آذرميدخت (آزرميدخت) سی و دومين پادشاه ساسانی بود که مثل خواهرش پوراندخت زنی با کفایت و لایق بود اما به همان دليلی که پوراندخت موفق نشد او نیز نتوانست کاری از پیش ببرد.  واژه اين نام به چم پير نشدنی و هميشه جوان است.

کردیه:
خواهر خردمند بهرام چوبین

شیرین:
برادرزاده و جانشین مهین بانو حاکم ارمنستان، که زنی خردمند و وفادار بود. داستان عشق او و خسرو پرویز و دلدادگی او و فرهاد در ادبیات ایران مشهور است پس از اینکه خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه "که مادرش مریم دختر قیصر روم بود" کشته شد، شیرویه از شیرین که که زن پدرش بود خواستگاری کرد شیرین جواب رد به شیرویه نداد و به او گفت که من به عنوان ملکه ایران باید بهترین مراسم سوگواری را برای پدرت خسرو پرویز بجا آورم در حالی که زیباترین لباس و آرایش را داشت با متانت به همراه موبدان و بزرگان به تشییع جنازه خسرو پرویز پرداخت. پس از انجام مراسم از حاضران خواست که او را برای آخرین وداع با جنازه همسرش تنها بگذارند در آن هنگام با خنجری در کنار همسرش، خود را کشت.  شيرين از خسرو 4 فرزند به نام های نستور، شهريار، فرود و مردانشه بدنيا آورد که هر چهار فرزند او در زندان کشته شدند. پس از آن بود که او در کنار همسرش با خنجر خود را کشت.

پری چهر:
دختر زابل شاه همسر جمشید و مادر ثور است. پری چهره در معنای بسیار زیبا،خوب روی، بسیار جمیل، زیباروی، پری روی، و انسانی که سیمای پری دارد، آمده است. استاد توس درباره او گفته است: پری چهره رابچه بد درنهان ازآن خوب روی، شادمان شد جهان

رام بهشت:
نام مؤبدی است که در شهر استخربرای ناهید ، معبدی ساخته بود، رام بهشت مادر بابک و همسرساسان است که در کنار دریاچه بختگان حکومت می کرد وبرای فرزند دیگرش به نام اردشیر، نگهبان سالاری، شهر داراب را گرفت و این آغازی است برای بوجود آمدن سلسله ساسانی در ایران بود.

یوتاب:
سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است . وی در نبرد با اسکندر گجستک همراه آریو برزن فرمانهدهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته ست. او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست ولی یک ایرانی خائن راه را به اسکندر نشان داد و او از مسر دیگری به ایران هجوم آورد. از او به عنوان شاه آتروپیان (آذربایجان) در سالهای 20 قبل از میلاد تا 20 سال پس از میلاد نیز یاد شده است. با این همه هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاوید از خ.د بر جای گذاشتند.

آذرآناهید:
ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنشاهی شاپور یکم بنیانگذار سلسله ساسانی. نام این ملکه بزرگ و اقدامات دولتی او در قلمرو ایران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایش کرده است.
پرین:
بانوی دانشمند ایرانی. او دختر کیقباد بود که در سال 924 یزدگردی هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آنرا نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین رای همیشه ثبت گردیده است. از او چند کتاب دیگر گزرش شده است که به احتمال زیاد در آتش سوزی های سپاه اسلام از میان رفته است.  
 

زربانو:
سردار جنگجوی ایرانی. دختر رستم و خواهر بانو گشنسب . او در سوارکاری زبده بوده است و در نبردها دلاوریهای بسیار از خود نشان داده است. تاریخ نام او را جنگجویی که آزاد کننده زال ، آذربرزین و تخوار از زندان بوده است ثبت کرد. 
فرخ رو :
نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت شده است . وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید .

کاساندان:

پس از شاهنشاه ايران کورش بزرگ او نخستين شخصيت قدرتمند کشور بزرگ شاهنشاهی ايران بود. کاساندان زيرنام ملکه 28 کشور آسيائی همسر کورش بزرگ پادشاهی می کرده است. مورخين يونانی و گزنفون از وی با نيکی و بزرگ منشی ياد می کرده اند.

آریاتس :
یکی از سرداران مبارز هخامنشی ایران در سالهای پیش از میلاد. مورخین یونانی در چند جا نامی کوتاه از وی به میان آورده اند.

گردیه :
بانوی جنگجوی ایرانی. او خواهر بهرام چوبینه بود. فردوسی بزرگ از او به عنوان همسر خسروپرویز یاد گرده که در چندین نبرد در کنار شاهنشاه قرار داشته است و دلاوری بسیاری از خود نشان داده است.

هلاله :
پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی بندهش (391 یشتها + 274 یشتها) در زمان کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست. از او به عنوان هفتمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را همای چهرآزاد و همای و همون نیز گفته اند. او مادر داراب بود و پس از : وهومن سپنددتان " بر تخت شاهنشاهی ایران نشست. وی با زیبایی تمام سی سال پادشاه ایران بود و هیچ گزارشی مبنی بر بد کردار بودن وی و ثبت قوانین اشتباه و ظالمانه به ثبت نرسیده است.

پوراندخت :
شاهنشاه ایران در زمان ساسانی. وی زنی بود که بر بیش از 10 کشور آسیایی پادشاهی میکرد. او پس از اردشیر شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست و فرمانروایی نمود.

   آتشکده یزد

ساختمان اصلی آتشکده بر ارتفاعی حدود ۲۱ متر از زمین و در میان حیاط بزرگی که درختان همیشه سرسبز سرو و کاج آن را پوشانده، قراردارد. نگاره فروهرو سرستون‌های سنگی آن زیبایی ویژه‌ای بدان بخشیده و روبروی این بنا حوض آبی قرار دارد. اینکه آتشکده‌ها کنار آب باشند از خصوصیت‌های آتشکده‌ها بوده است.

سرستون‌های سنگی جلو تالار ساختمان اصلی و سنگ‌های گلدار پای دیوارها کار هنرمندان اصفهانی است. این هنرمندان سنگ‌ها را در اصفهان تراشیده و سپس تا یزد برده‌اند. نگار کاشی‌های فروهر بر بالای سردر ورودی، کار هنرمندان کاشی‌کار یزدی است و معماری کل این بنا ار معماری اتشکده های پارسیان تاثیر پذیرفته‌است.

 چگونگی ورود به آتشکده زرتشتیان

ورود به این نیایشگاه همیشه برای نیایش‌کنندگان با آدابی همراه بوده‌است. از جمله پاکیزگی زنان و مردان. مردان باید برای ورود با کلاه سفید و زنان با روسری سفید و لباس رنگ روشن و بدون کفش وارد شوند. آتش مقدس درون مجمر بزرگی از جنس برنز است و شخصی به نام «هیربد» مسوول روشن نگه‌داشتن آن است. بازدیدکنندگان این آتشکده می‌توانند این آتش همیشه فروزان را از پشت دیوار شیشه‌ای ببینند.

 تاریخچه ساخت آتشکده

ساختمان کنونی آتشکده یزد در آبان ماه ۱۳۱۳ با سرمایهٔ یک زرتشتی پارسی به نام «همابائی» بر قطعه زمینی که از سوی چندتن از زرتشتیان ایران ازجمله برادران امانت به یاد فوت پدرشان «اردشیر مهربان رستم» امانت وقف شد، ساخته شد. نقشهٔ این بنا را مهندسان پارسی کشیده‌اند و «ارباب جمشید امانت» سرپرستی و نظارت ساخت این بنا را بر عهده داشت. وی در خاطرات خود نوشته‌است که برای جلب توجه پارسیان هندوستان پنج بار به آن دیار سفر کرده‌است. چهار بار با کشتی هاوی بخار بر روی آب‌های خروشان اقیانوس هند و یک بار پیاده و با شتر در ریگزارهای بلوچستان و پاکستان تا سرانجام انجمن پارسیان هند پرداخت هزینهٔ ساختمان اتش ورهام یزد را پذیرفت.

آتش آتشکده یزد

آتشی که درون این آتشکده می‌­سوزد بیش از ۱۵۰۰ سال است که روشن مانده‌است. این آتش فروزه‌ای است از آتش آتشکده کاریان در لارستان که به عقدای یزد آورده شد و نزدیک به ۷۰۰ سال در آنجا روشن نگه داشته شد و سپس در سال ۵۲۲ از عقدا به اردکان برده شد و نزدیک به ۳۰۰ سال نیز در اردکان یزد بود و در سال ۸۵۲ از اردکان به این شهر برده شد. نخست در محله‌ای به نام «خلف خان علی» در خانهٔ یکی از موبدان بزرگ به نام «موبد تیراندازاذرگشسب» نگهداری می‌شد و در سال ۱۳۱۳ پس از ساخته شدن این آتشکده به درون آن برده شد.

نام راستین زرتشت

شادروان "دستور دالا" پیرامون زرتشت می گوید : ما همه چیز درباره محمد و موسی و عیسی و حتی بودا می دانیم ولی هیچ آگاهی علمی و دقیقی پیرامون زرتشت بزرگ آریایی و نخستین پیام آور جهان نمی دانیم...
از سروده های به جای مانده از زرتشت ( گاتها ) می یابیم که نامش زرتشتر و نام خانوادگی اش سپتام یا سپتم است . اوستا شناسان نام زرتشت را از دو واژه زرث به معنی زرد - زال و پیر و اشتر به معنی شتر معنی میکنند . در مجموعه شتر زرد یا پیر معنی می دهد . عده دیگری این نام را شایسته چنین بزرگ مردی نمی دانند و بر این باور هستند که زرث به معنی روشنایی معنی میدهد و اشتر را از ریشه اش یا درخشیدن می دانند . که در مجوعه "زرین روشنایی" ترجمه می شود . آنان بر این باورند که نام اصلی وی سپتم است که معنی سپید یا سپیدترین بوده است که پس از برانگیخته شدن به پیام آوری جهان زرتشتر خطاب شد به معنی روشنایی مینوی . بودا نیز همین کار را کرده است . نامش گوتم بوده به معنی گاوین و گاونر بزرگ که پس از برانگیخته شدن به ارشاد مردمان نام بذ را بر میگزیند که به معنی دانا است
سپتام زرتشتر اوستایی در پارسی امروزی زرتشت اسپنتمان نامیده می شود . او بر خلاف ادیان دیگر که هزاران سال پس از وی آمدند هرگز اداعاهای همچون پسر خدا - نور خدا و . . .نکرد . با اندیشه کردن در سروده های گات ها ما در می یابیم که او انسانی برجسته - دانا - خردمند - یکتا پرست و بی ادعا است . او تنها گمراهان را به راه نیک دعوت می کند و آنان را از راه خطا سرزنش می کند ولی هرگز آنان را به آتش جهنم و سربهای آتشین آخرت و زنجیرهای جهنم و دوزخ دهشتناک وعده نمی دهد . هرگز فرمان جهاد در راه خدا برای کشتار گمراهان را نمی دهد تا هر کجا کافری را دیدید او را بکشید . او تنها آموزه های خردمندانه و فیلسوفانه خود را در روزگاری به مردم منتقل می کند که به دلیل وسعت تاریخی اش زمانش بر همگان پوشیده است.
بستگان زرتشت
از روی گات ها متوجه می شویم که او از خویشاوندانش به نام خاندان اسپنتمان هیچداسب نام می برد . از دختر خردمندش پوروچیستا به معنی پر بینش نام می برد و در جای دیگر از میدیوماه سپنتمان که گویا پسر عمویش است . در کتاب دساتیر زرتشت را به خاندان مه آبادیان که هزاران سال پیش از کیومرث پیشدادی است نسبت داده است . خود کیومرث به بیش از شش هزار سال پیش تعلق دارد.
یاران نزدیک زرتشت

شاه گشتاسب کیانی بزرگ ترین یاور و گسترش دهنده دینی بهی بوده است که آئین وی ار پذیرفت . زمان پادشاهی کیانیان نیز به بیش از سه هزار سال می رسد . فرشوشتر و جاماسب که از نامداران خاندان هوگو بودند از نزدیک ترین یاران زرتشت بوده اند . گویا پس از درگذشت زرتشت جاماسب رهبر پیروان او میگردد . خاندان فریان نیز که ریشه تورانی داشته اند ( در ترکستان کنونی ) از یاران نزدیک زرتشت بودند . یاران زرتشت در تاریخ به سه گروه نامیده شده اند
گروه نخست خیتو که در معنی خودمانی می باشد  اینان کسانی هستند که لقب آزادگان به آنان داده شده است و تمامی گفتار او را با جان و دل پذیرفته بودند و در گسترش آن کوشش میکردند
گروه دوم ورزن می باشد که به کسانی گفته می شود که در حلقه قرار دارند . آنان اندکی از زرتشت دور بودند و در درک درست واژها و سخنان زرتشت کمی دورتر از گروه دوم بودند  انجمنیان نیز گفته اند
گروه سوم اریمن نام دارد که امروزه آریامنش نامیده می شود . که در آن روزگار دوستان زرتشت در گسترده فلات بزرگ ایران خطاب می شدند . آنان از دور و از کشورهای دیگر به سخنان او ایمان آورده بودند.
بدخواهان زرتشت
زرتشت در برابر پندار بافی و پندار پرستی ایستاد و این کار وی بازار این افراد را تضعیف نمود . بسیاری از بزرگان و شاهان برای خود معبادی برای پرستش ایجاد کرده بودند که ریشه آنها از آئین کهن مهر پرستی نیز می باشد . آئین میترا یکی دیگر از نخستین آئینهای برتر جهان است که با ورود زرتشت رو به زوال رفت ولی بعدها به اروپا گسترش یافت و هنوز در برخی کلیسا ها اروپا نقاشی مهر در کنار گاو وجود دارد . این پندار پرستان به نام کوی یا کرین نامیده می شدند . کوی از همان کی پارسی است ( مانند کی آرش - کی گشتاسب ) که شاه معنی میداده است . آنان شاهان بودند که در امور دینی نیز رهبری مردم را بر عهده داشتند
کرپانان پیشوایان مذهبی روزگار زرتشت بودند که مراسمهای پیچیده ای برای خدا ایجاد کرده بودند . از این خاندان سرداری به نام بندو یکی از بزرگ ترین دشمنان زرتشت بوده است که نامش بارها آمده است . زرتشت در سروده هایش برای آنان از درگاه خداوند درخواست رهنمایی میکند . جایی دگیر از خاندان اسیج نام میبرد که خونهای بسیاری را بیگناه ریخته اند.
لهجه و زادگاه زرتشت
دکتر علی اکبر جعفری خاورشناس و محقق دین زرتشتی معتقد است : گاتها به لهجه خوراسانی سروده شده است و هجای گاتها هجای رگ ویدی است . این لهجه در باختر رود سند رایج بوده است . زرتشت از خاندانهایی نام می برد که متعلق به خراسان بزرگ و سرزمینهای سند و پنجاب در شرق ایران است . در تمامی سروده های او از مردمان آریایی نژاد سخنهایی دیده می شود . وی به کشور هفتم اشاره میکند که همان ایرانویچ - ائیرانه ویچه - یا ایران بزرگ ( شامل افغانستان - تاجیکستان - مرو - سمرقند - بخارا و آسیای مرکزی . . . ) بوده است . گفتگوی ها اوستا بیشتر از خراسان بزرگ است . شاه گشتاسب نیز از بلخ بود و بیشتر شواهد حاکی از آن است که زرتشت از شرق ایران بوده است
اما در این میان گروهی با استناد به متن اوستا که از رغه یاد شده است وی را از آذربایجان می دانند . منجمله ارباب کیخسرو شاهرخ . رغه به احتمالی همان مراغه کنونی در آذربایجان است . در فصل بیستم بندهش زرتشت را از حوالی رود ارس ( شمال آذربایجان ) و مادرش را از رغه یا مراغه معرفی میکند . این دسته پدر زرتشت را پورشاسب می دانند و مادرش را دغدو می خوانند . دغدو واژه ای اوستایی ( دغدوا ) است که به معنی دختر پاک و نجیب است . زرتشت در سن سی سالگی در بالای کوه سبلان در آذربایجان به پیامبری برگزیده شد و سپس شهرها را یکی پس از دیگری برای گسترش دینش طی کرد . زاد روز اشو زرتشت در ششم فروردین ماه می باشد که امروزه بسیاری از ایرانیان آن را احترام و جشن می گیرند . در همان روز به گفته اوستا پدرش پوشاسب به شادی و جاودانگی فرزندش درختی کاشت . این سنت از دیرباز در نزد ایرانیان بوده و امروزه نیز در برخی نقاط ایران پابرجاست . نوع درخت معمولا گردو یا بادام یا سرو یا کاج می باشد احترام به طبیعت برای آنکه با افزودن یک فرزند ممکن است طبیعت نیز آلوده شود پدر و مادر ایرانی همیشه برای حفظ منابع طبیعی درختی را با بدنیا آوردن فرزندشان می کاشتند . فردوسی بزرگ زاده شدن زرتشت را چنان مهم دانسته است که زادروز وی را همچون پدیدار شدن درختی می داند که شاخه و برگ آن را خرد و دانش و اندرز فرا گرفته است . وی را نابود کنند اهریمن و بنیان گذار یکتاپرستی جهان میداند و میگوید پس از وی آتش پرستی از میان می رود و آتش تنها نور اهورامزدا و روشنایی مقدس قدرت او می گردد
چو یک چند گاهی بر آمد برین
درختی پدید آمد اندر زمین
از ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ
درختی گشن بیخ بسیار شاخ
همه برگ او پند و بارش خرد
کسی جز چون او بر خورد کی مرد
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهریمن بد کنش را بکشت
به شاه جهان گفت که پیغمبرم
تو را سوی یزدان همی رهبرم
بیاموز آئین و دین بهی
که بی دین همی خوب نه آید شهی
.....
دین بهی چیست ؟
دین که به اشتباه از ریشه تازی خوانده می شود از ریشه پهلوی دن و دینه گرفته شده است . که در معنی می شود وجدان و شرف انسان است در زبان پهلوی . ولی اعراب این واژه را از ما گرفتند و جمع ادیان را ساختند و دیانت را نیز به آن افزودند . در واژه نامه پهلوی استاد بهرام فره وشی دین به معنی گسترده یعنی کیش و خصایص روحی و تشخیص معنوی وجدان و ندای درونی انسانهاست . که یکی از قوای پنجگانه نیروی باطنی انسان می باشد. پس وجدان است که مستقل از عالم جسمانی فنا ناپذیر است و آن را آغاز و پایانی نیست . این نیرو در انسان را خداوند به ودیعه گذاشته تا نیکی و بدی را تشخیص دهیم . اگر انسان به ندای درونی خویش به نیکی عمل کند راه راست را دنبال کرده است و زرتشت بزرگ ترین و جاودانه ترین سخنش این است که راه در جهان یکی است و آنهم راستی است . اگر به ندای منفی گوش فرا دهد به نیرو درونی یا همان دین آسیبی نخواهد رسید ولی در روز آخرت دین به صورت فرشته خوب و دختری زیبا ظاهر میشود وگرنه به سان زنی پتیاره و هرزه نمایان می شود . دین بهی نیز از واژه پهلوی دن ای وه گرفته شده است که بزرگان جهان و مورخین و موبدان بزرگ آن را به دین بهی یا همان دین زرتشتی معنی کرده اند . از این روی دین بهی نامیده می شود که سخنان و آموزه هایش تا ابد برای بشریت قابل اجراست و رمز تمامی بشریت در انسانیت و کردار نیک - گفتار نیک و پندار نیک نهفته است.
واژه حضرت برای زرتشت درست نیست
حضرت واژه ای تازی است که برای پیام آور سرزمینهای بزرگ آریایی پسندیده نیست زیرا اشو خود به معنی مقدس و روحانی است که پیشوند زرتشت اسپنتمان است . واژه اشو زیباترین واژه برای او است که بارها در اوستا بر آن تاکید شده . در اوستا این لقب از جانب اهورامزدا به وی داده شده است و هیچ مقامی بالاتر از وی در جهان نمی باش ...

درين نوشته بگونه اي کوتاه آورده مي شود که زرتشت از چه و چگونه ساخته شد و براي چه پا بدين دنيا گذاشت و دليل مبارزه اش چيست.

از انروز که اهريمن بد نهاد به جنگ با هرمزد آغاز کرد ، شش هزار سال گذشته بود و درين مدت، اهرمن دوبار با (آفات و ديوان و تاريکي و بيماري و درد و نياز و خشم و دروغ) به جهان هورمزد کمين زده و آب و خاک و گياه و حيوان و مردم را آزار کرده بود. در سه هزار سال سوم، هورمزد براي رهايي ازين آفت ها ، زرتشت را به اين گيتي فرستاد و دين و آيينهاي خود را به او سپرد تا مردمان را به سوي نيکي راهبري کند و جهان را به راستي و پاکي و آباداني از شر و بديِ اهريمن آزاد گرداند تا پيروزي هورمزد به انجام برسد. در پايان آن سه هزار سال، (رستاخيز) خواهد شد و بدي و زشتي و ناپاکي از ميان بر خواهد خاست و دست اهريمن تا ابد از دامان آفريدگان اهورامزدا کوتاه خواهد شد و جهان، پاک و فرِ نخستين را باز خواهد يافت.

بنابر گفتارهاي زرتشتي ، براي زادن زرتشت سه چيز از جهان بالا بهم پيوست: نخست، فره ي زرتشت که فروغ و شکوه ايزدي بود، دوم روان بود و سوم، تن. اينک بهترست به تشريح هريک ازين سه عنصر و چگونگي همگون شدن انها براي زايش اشو زرتشت پرداخته شود تا خواننده اي که بتازگي به کاوش در دين زرتشت علاقمند شده است بداند که خوشحالي و شگفتي زرتشتيان از زايش اشو زرتشت از چه روست.

فره ي زرتشت

فره ي زرتشت را اهورا مزدا از «روشنايي بيکران» که در «سپهر ششم» بود بنا کرد و از آنجا به خورشيد و از آنجا به ماه و از انجا به سپهر ستارگان که در زير سپهر ماه بود، فرود آورد. از «سپهر ستارگان» ، فره ي زرتشت به آتشگاه خاندان «فِراهيم روان زُيش» فرود آمد. از آن پس ، آتشگاه فراهيم بدون نيازمندي به چوب و هيمه ، پيوسته و با فروغ بسيار مي سوخت. فراهيم نياي زرتشت شد و فره ي زرتشت از اتشگاه خانه در وجود زن فراهيم که فرزندي را آبستن بود داخل شد. پس از چندي زن فراهيم دختري بدنيا اورد که نامش را «دغدوا» يا «دغدو» گذاردند. دغدوا همچون ديگر کودکان رشد ميکرد و چون فره ي ايزدي را در وجود خود داشت چون چراغ ميدرخشيد و نور مي پراکند.

از ديگر سو، اهريمنان که از زادن زرتشت بيم داشتند ، وسيله انگيختند تا فراهيم و ديگر مردمان گمان کنند که دغدوا ازينرو انچنان ميدرخشد که با جادوگران راه دارد. پس فراهيم فريب خورد و دغدوا را از خانه و قبيله ي خويش راند. دغدوا در مسير آوارگي خود به قبيله ي «سپيتمان» رسيد و در خانه ي سرور قبيله فرود آمد. پس از چندي دغدو با «پوروشَسپ»، فرزند رئيس قبيله ازدواج کرد. بدين گونه بود که فره ي زرتشت از خاندان فراهيم به خاندان سپيتمان و پوروشسپ، پدر زرتشت رسيد...

روان زرتشت

روان زرتشت را هورمزد بگونه ي «ايزدان بهشتي» آفريد. پيش از آنکه زرتشت به جهان زيرين بيايد، روان وي در جهان بالا ميزيست. چون زمان زادن زردشت رسيد «بهمن» و «ارديبهشت» از ايزدان مينوي و ياوران هورمزد، ساقه ي بلند و زيبايي از گياه «هَوم» را از سپهر ششم که جايگاه روشنايي بيکران است، برگرفتند و بزمين فرود آمدند و آنرا بر سر درختي که دو مرغ برآن آشيانه داشتند فرود آوردند.

«مار»ي به آشيانه راه يافت و چوجه ي مرغان را فرو برد. آنگاه ساقه ي هوم، مار را کشت و مرغکان را رهايي بخشيد. آنگاه روزي پوروشسپ که تازه دغدوا را بزني گرفته بود درپي گله به چراگاه رفت . در راه ، بهمن و ارديبهشت بر او آشکار شدند و او را بسوي درختي که ساقه ي هوم برآن بود رهبري کردند. پوروشسپ بياري اين دو مهين-فرشته، ساقه ي مقدس را بدست آورد و آنرا بخانه برد و بزن خويش سپرد تا آنرا نگاه دارد.

تن زرتشت

گوهرِ تن اشو زرتشت از «آب و گياه» بدست «خورداد» و «امرداد» ، دو ايزد ديگر از ياوران هورمزد ساخته شد. خورداد، «ايزد آبها» ست و امرداد ، «ايزد گياهان». پس خورداد و مرداد در آسمان، ابر انگيختند و باران فرواني بر زمين باريد. چارپايان و مردمان شاد شدند و گياهان، تازه و خرم گرديدند. مايه ي تن زرتشت، که خورداد و امرداد در باران نشانده بودندش، با قطرات باران بزمين رسيد و در دل گياه جاي گرفت.

آنگاه پوروشسپ براهنمايي خورداد و امرداد، شش گاو پرمايه برداشت و به چراگاه برد. گاوان از گياهاني که مايه ي تن زرتشت در آنها بود خوردند. بزودي پستانهاي گاوان پرشير شد و مايه ي تن زرتشت به شير انها آميخت. پوروشسپ گاوان را بخانه برد و به دغدو سپردشان تا انها را بدوشد. آنگاه زن و شوي اش ، ساقه ي گياه مقدس هوم را که بياري بهمن و ارديبهشت بدست آورده بودند ، نرم کردند و در شير آميختند و از آن خوردند.

بدين گونه؛ روان زرتشت و مايه ي تن وي در وجود دغدوا با فره ي زرتشت گرد آمد و پس از چندي زرتشت براي راهبري دين و آيين هورمزد در ششم فروردينگان از مادرش دغدوا در کنار درياي چي چست اروميه زاده شد.

زرتشت از دیدگاه بزرگان

پرفسور دکتر گیگر :

به راستی هیچ قومی از اقوام باستانی خاور زمین قدرت حفظ و صحت کیش خویش را مانند زرتشتیان نداشته اند و این خود از تاثیر حقیقت این مذهب است که در عین حقیقت بدون نقصانی در اصول باقی مانده است . در همه تفتیشاتی که در طول زندگی کرده ام هیچ آیینی و قومی را مانند زرتشتیان در یکتاپرستی، خداشناسی، آزاد منشی، پاکی و حقیقت ندیده ام . چه خوشبخت است قومی که این آیینشان است .

نيچه- فیلسوف آلمانی:

زردشت بزرگترين پيامبر هوشمند و تيزهوشي است كه پايه‌هاي گسترده انديشه سازنده و مردميش تاكنون براي باختر استوارترين ستون زندگي بوده است. انديشه زردشت آموزش هاي بزرگي براي نيك زندگي كردن، نيک در پيوند بودن، نيک رفتار داشتن و نيك سخن گفتن و بالاتر از همه، چگونه ارج و ارزش نهي به ديگران است. او هيچ گاه در هيچ سخنش از به كاربردن پي‌درپي «راستي و درستي‌ خودداري نكرده و پيوسته همه مردم را بدين سو  خوانده است. در سخن زردشت، شكوهي يافت مي شود كه در كمتر سخني مي توان يافت.

پرفسور هرتسفيلد:

پشتكار و كوشش هاي خستگي‌ناپذير، از فروزه‌هاي درخشان ايرانيان مي‌باشد كه برپايه راستي و درستي استوار شده است كه همه آن ها پرتوي از آيين شكوهمند و پرفروغ زردشت است.

میلز (ایران شناس)

سروده های زرتشت نخستین کوشش روشن و گویا را برای به ساختن و نو کردن دل مردمان در بردارد و امروز هم در همه دین های ما زنده است و شاید آینده نیز بدان آویخته باشد. این سرودها به راستی در منش يكه و بی همتا است و منش هرگز پیر نمی شود. بر جهان امروز است که آن ها را به کار بندد.

ساموییل لنک (دانشمند انگلیسی)

حقيقت آيين زرتشت به طور شگفت انگيزی پس از قرن های متمادی امروز مطابق با علوم و كشفيات تازه است. اين آيين با وجود آنكه زمان زيادی از آغاز آن گذشته است به گونه ای اساس آن محكم و درست به جا مانده كه به خوبی می تواند نيازهای مادی و معنوی امروزه بشر را رفع نموده، لوازم يك زندگی سعادتمند نيكي را فراهم آورد و مي تواند به آساني اختلافات بين ايمان و عقايد مذهبي را با علوم و كشفيات جديد مرتفع سازد.

گستاولوبون:

باید اقرار کرد که در بین ادیان باستان، هیچ کدام از دین زرتشت روحانی تر و اخلاقی تر و منزه تر از مراسم و آداب خرافات نیست.

پروفسور ميه:

فروزه‌هاي ايرانيان باستان ستايش آميزند. ولي بايد دانست كه انگيزه‌ آن ها ، آموزش هاي نيك خواهانه و مردمي زردشت مي باشد. زردشت از منشي والا برخوردار بود كه توانست بر دل مردم رخنه نمايد و آن ها را به سوي خود و آفريدگار مهربان و نيك خواهش بكشاند .

گوته:

دانشمند بلند آوازه آلماني، سخت فريفته گفتار و سروده‌هاي زرتشت بود و اورا مردي بسيار بزرگ و نوشته‌هايش را شكوهمند بازنمود كرده است. گوته، زرتشت را خردمندي به شمار مي آورد كه جهان خرد كمتر همانند او را به خود ديده است. او در همه جا از كسي نام می ‌برد كه همواره درانديشه خوشبختي و آسايش مردم بوده است و جز راستي و پاک دلي سخن نگفته است .

توماس هايد:

اين نويسنده بزرگ انگليسي درباره زرتشت مي گويد: كه در آن منش او را سخت مي‌ستايد و او را انديشمندي بزرگ به شمار مي آورد. او مي نويسد كه خداوند زرتشت را براي مردم ايران برگزيد، زيرا ايرانيان از يك آگاهي بزرگي درباره خداوند برخوردار بودند. اين مردم با خرد، سزاوار مرد خردمندي چون زردشت بودند .

پرفسور جان هینلز:

دین زرتشت را باید نخستین دین آزادی انسان ها و حقوق بشر در جهان خواند .

پرفسور هانري ماسه :

زرتشت اولين شخصي است که پايه هاي يکتا پرستي را در جهان بنيان نهاد .

خانم فرانسیس پاورکاب:

من شگفت دارم از این که اگر زرتشت در هزاران سال پیش از میلاد در شرایطی که هیچ قانونی برای بشریت وجود نداشت ظهور نمی کرد و چنین آموزه هایی را برای ما به جای گذاشته که پس از هزاران سال بدون کوچکترین ناهمگون نبودن با شرایط امروز و همچنان پایه های انسانیت بشر را شکل میدهد اگر وی نیامده بود به راستی امروزه جامعه بشریت چه حالی داشت و در چه شکلی زندگی می کرد.

رابیندرنات تاگور:

زرتشت بزرگترین پیامبر پیشکسوت بود که راه آزادی انتخاب در امور اخلاقی را به روی آدمی گشود.

موریس مترلینگ:

پژوهش در آیین زرتشت از لحاظ مسیحیان خیلی جالب توجه است زیرا سه چهارم و حتی بیشتر باور مسیحیان از ایرانیان گرفته شده است.

هگل:

نور دانش برای نخستین بار با پیدایش زرتشت در تاریخ آغاز به درخشش کرد.

مری بویس(باستان شناس و دین پژوه انگلیسی):

دین زرتشتی در تاریخ ادیان جایگاه ویژه ای دارد و سرچشمه های آن را چه بسا بتوان تا روزگار هند و اروپاییان پی گرفت. آموزه های زرتشت که جنبه های روحانی و اخلاقی والایی دارند، مطالعه این دین کهن را بسی مسرت بخش می سازند.

زندگی نامه زرتشت

به گفته مورخان زرتشت در 6500 سال فبل از میلاد به دنیا آمد. نام پدر زرتشت «پوروشسب» و مادرش «دغدو» بود. اشوزرتشت با «هووی» ازدواج کرد و شش فرزند داشت.سه دختر به نام های: فرنی، تریتی، پورچیستا و سه پسر به نام های: ایسدواستر، اوروتت نر، خورشیدچهر.

اوستا زادگاه اشوزرتشت را محلي به نام «رَگه» در كنار رودخانه «دْرُجي» و درياچه چيچَست مي داند بعضي از پژوهشگران اين محل را در غرب ايران يعني درياچه اروميه و برخي درياچه هامون در خاور را اشاره كرده اند و چندي نيز رگه را شهر ري در نزديكی تهران می دانند.

شاه گشتاسب کیانی بزرگترین یاور و گسترش دهنده دینی بهی بوده است که آئین وی را پذیرفت . زمان پادشاهی کیانیان نیز به بیش از سه هزار سال می رسد . فرشوشتر و جاماسب که از نامداران خاندان هوگو بودند از نزدیک ترین یاران زرتشت بوده اند . گویا پس از درگذشت زرتشت جاماسب رهبر پیروان او می گردد . خاندان فریان نیز که ریشه تورانی داشته اند ( در ترکستان کنونی ) از یاران نزدیک زرتشت بودند .

درگذشت زرتشت بزرگ به تاریخ پنجم دی ماه برابر با روز خور از ماه دی می باشد . تاریخ نگاران نوشته اند زرتشت پس از هفتاد و هفت سال از عمر خویش که بیشتر آن را برای هدایت و دادن خرد و آگاهی به مردمان صرف نموده بود روزی در آتشکده شهر بلخ مشغول عبادت بوده است. گشتاسب شاه کیانی و پسرش اسفندیار که از حامیان بزرگ وی بودند نیز برای رسیدگی به شهرهای دیگر از بلخ خارج می شوند و ارجاسب که دشمن دیرینه زرتشت و ایرانیان بود از این هنگام بهره برد و «توربراتور» فرمانده سپاه خود را با لشگری بسیار راهی بلخ که جزوی از ایران بود کرد. لشگر تورانی که همان ترکستان امروزی است دروازه های شهر بلخ را با تمام دلاوری ها مردم در هم شکستند و هنگامی که زرتشت با لهراسب و گروهی دیگر از یارانش مشغول عبادت به درگاه اهورامزدا بودند توسط سپاه بربر ترک های تورانی کشته می شود.

شعار جهانی زرتشتراه در جهان یکی است و آن راه راستی است

زرتشت

 

 تاریخچه

تخت سلیمان
تخت سلیمان در استان آذربایجان غربی

گنزک یا کنزک، گنجک، گنزه، جنزه، گنجه، گزن، گنگ و به ارمنی گنزکا یا کادزا، به سریانی گنذزک یا گنژگ، به یونانی گنزکا، گادزاکا، گادزا، مؤرخان تازی آن را جزن یا جزنق نام برده اند، مغولان آن را ستوریق گفته اند. نام دیگر این شهر، شیز بوده است. شیز معرب جیس است. پلوتارک مؤرخ یونانی این شهر را فراد نوشته است. در نوشته های دیگر پهلوی شیچ خوانده شده، در شاهنامه چیچست به کار رفته و کهن ترین از همهٔ این نوشته ها، در اوستا ست که نام آن را، چئچست آورده است. امروزه تمام این نامها از بین رفته و این محل را تخت سلیمان می نامند.

این شهر باستانی در ادوار مختلف محل سکونت اقوامی مانند، مادها، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان و مغولان بوده و در هر یک از دورانهای فوق، این محل در اوج قدرت و تمدن زمان مربوط بخود بوده است. اکنون نشانی از این شهر در آذربایجان دیده نمی شود، بر باد شده یک سر، با خاک شده یکسان.

هانری راولنسن مؤرخ انگلیسی در قرن نوزدهم نوشته است که شیز و آتشکده شکوهمند و پرجلال آن چنان از صفحهٔ روزگار پاک شده است که بین دانشمندان و محققان در تعیین محل آن اختلاف پدید آمده است.

 شیز زادگاه زرتشت

اگرچه این سخن مورد قبول همهٔ محققان نیست ولی یکی از جاهائی که حدس زده می شود، محل تولد زرتشت باشد، شهر شیز است.

 گنزک پایتخت پادشاهان آتورپاتگان

گنزک، پایتخت آتروپان، در جنوب دریاچه ارومیه، برای بزرگتر دیدن تصویر بر روی آن کلیک کنید.

آتروپات فرماندار یا ساتراپ ماد شمالی در زمان اسکندر بود. بعد از فروپاشی امپراتوری اسکندر در سال ۳۲۸ پیش از میلاد، او اعلام استقلال کرده و گنزک را بعنوان پایتخت کشور تازه استقلال یافتۀ ماد کوچک قرار داد. کلمهٔ معرب آذربایجان از همین نام خاندان آتورپاتگان، ریشه گرفته است.

این دولت کوچک از لحاظ اینکه اولین مظهر بازگشت عنصر ایرانی برضد استیلای یونان واقع گردید، بسیار حائز اهمیت است.

استاد پورداوود نوشته است که سرزمین آذربایجان به نام خاندان شهریارانی که در آنجا از روزگار اسکندر فرمانروایی داشتند، بازخوانده شده است. آتروپات، از نامهای بسیار رایج ایران باستان بوده و معنی آن آذرپناه یا کسی که ایزد آتش او را نگه می دارد یا فرشتهٔ پاسپان آتش، پرستار اوست. آتر به معنی آتش و پات نگهداشتن است.

 محاصرهٔ شیز توسط رومی‌ها

در سال ۳۶ پیش از میلاد آنتوان سردار نامدار رومی، به ایران حمله کرد.

پادشاه اشکانی در این هنگام فرهاد چهارم بوده است. پلوتارک می نویسد «آنتوان بعد از جدا شدن از معشوقه اش ملکه کلئوپاترا همراه با یکصد و سیزده هزار سپاهی به قصد تصرف ماد به طرف آذربایجان حرکت کرد. او که می خواست زمستان را با کلوپاترا بگذراند، در هر کاری از خود، شتابزدگی نشان می‌داد و بدون استراحت دادن به سربازان و حمل اسباب و آلات جنگی که باعث کندی حرکت شده بودند، به طرف شیز (فراد) رفت تا آن شهر را در محاصره گیرد. شیز شهری بود بزرگ و زنان و کودکان پادشاهان ماد در آنجا سکونت داشتند. در حین محاصره، آنتوان به آلات جنگی نیازمند شد و فهمید که نیاوردن و جا گذاشتن آن آلات، چه اشتباه بزرگی بوده است. فرهاد چهارم پادشاه پارت ها که به طرف شیز، همراه با سپاه بزرگی حرکت می کرد، سواره نظامی را مأمور کرد که بروند و آن آلات جنگی را بگیرند. پارتها به سپاه رومی حمله کرده و اسیران بسیار بگرفتند. مادها هم که در محاصره بودند به پارتها پیوسته، رومیها مجبور به عقب نشینی شدند.»

 اهدای غنائم جنگی توسط بهرام گور

طبری می نویسد «چون بهرام گور به جنگ ترکان خزر که در آن سوی کوههای قفقاز بودند می رفت از آذربایجان رفت که بتواند در آتشکدهٔ شیز عبادت بکند. بعد از پیروزی در جنگ با ترکان در بازگشت آنچه یاقوت و گوهر در تاج خاقان بود و شمشیر او که مروارید و گوهر نشان بود و زیورهای فراوانش را به آن آتشکده پیشکش کرد و خاتون زن اسیر شدهٔ خاقان را، به خدمت آن آتشکده گماشت.

 گنزک در زمان خسرو پرویز

اقامتگاه تابستانی خسرو پرویز ظاهراً در نواحی دریاچه ارومیه در سر راه مراغه و تبریز در نزدیکی لیلان بوده‌است. گویند در نزدیکی آن چشمهٔ نفتی بوده که آتشکده آذرگشسپ بواسطهٔ آن روشن می‌شده‌است.

در سال ۶۲۳ میلادی هراکلیوس به منظور جلوگیری از پیشرفت سپاه فاتح ایران و دفع حملۀ آوارها، از طریق آسیای صغیر با نیروهای خود به قفقاز حمله‌ور گشت. هراکلیوس نخست ارمنستان را فتح کرد و پس آنگاه ناحیۀ گنزک را به تصرف درآورد. هرقل در آذربایجان که در آن ایام، برحسب روایات مغان، زادگاه زرتشت به حساب می آمد، با شوقی انتقام جویانه و به تلافی اینکه سپاهیان خسرو پرویز و یهودیان اورشلیم، در سال ۶۱۴ میلادی، مزار عیسی مسیح را در اورشلیم با خاک یکسان کرده بودند، مقدس ترین مکان مذهبی زمان ساسانی، یعنی آتشکده آذرگشسپ را با خاک یکسان کرد.

شرح ویرانی شیز و آتشکدهٔ آن در کتاب تاریخ امپراتوری صغیر، نوشتهٔ شارل لبو فرانسوی آمده است. تخت طاقدیس یا تخت طاق ویس که وصف آن در شاهنامه آمده است، یکی از شگفتی های شیز بوده است که توسط هرقل ویران شد. تاریخ نویسان شرح آن را که توسط صنعتگران سراسر کشور، از عاج و طلاو جواهرات، ساخته شده بود، با آب و تاب تمام، نوشته اند. شارل لبو دربارهٔ تخت طاقدیس می نویسد «هراکلیوس و گروهی از تازیان که مزدورش بودند و پیشاپیش لشکریانش می رفتند بر پیشروان سپاه ایران تاختند و چنان هراس انگیختند که خسرو همان دم با همهٔ لشکریانش گریخت. هراکلیوس بی مانع وارد گنزک شد. می گفتند که زرتشت در این سرزمین به دنیا آمده و در آنجا زیسته است. مجسمهٔ بسیار بزرگی از خسرو پرویز با غرور در میان کاخ در زیر گنبدی که نمایش آسمان بود، نشانیده بودند، در گرداگردش خورشید و ماه و ستارگان دیگر را می دیدند، همراه با فرشتگان که چوب به دست داشتند. بوسیلهٔ بعضی دستگاه‌ها باران می ریخت و تندر به صدا در می آمد. هراکلیوس همه را، همراه با سه هزار خانهٔ اطراف آتشکده، دستخوش آتش کرد.»

 آتشکده آذرگشسپ

در زمان ساسانیان ایرانیان سه آتشگاه بزرگ و برجسته داشتند. نام آتش‌هایی که در این آتشگاه‌ها نگهداری می‌شد. یکی بُرزین مهر به معنای آتش عشق والا و ویژه برزیگران بود که در نزدیکی نیشابور خراسان جای داشت.

دومی فَربغ بود به معنای آتش فرّ ایزدی که در کاریان فارس و ویژه موبدان و بلندپایگان بود.

سومی آتشکده آذرگشسپ که در تکاب آذربایجان قرار داشت. آتشکده آذرگشسپ ویژه ارتشیان بود و در شهر و محلی بنام شیز یا گَنجَک بر روی کوه اَسنَوند قرار داشت.

آذرگشسپ به معنای آتش اسب نر است. بر پایهٔ افسانه‌های ایرانی این آتشگاه بدین علت این طور نامیده شده است که کیخسرو بهنگام گشودن بهمن دژ در نیمروز با تیرگی شبانه که دیوان با جادوی خود پدید آورده بودند روبرو شد. آنگاه آتشی بر یال اسب وی فرود آمد و جهان را دیگر باره روشن کرد و کیخسرو پس از پیروزی و گشودن بهمن دژ، به پاس این یاوری اهورایی، آتش فرود آمده را آنجا بنشاند و آن آتش و جایگاه به نام آتش اسب نر (گشسب یا گشنسب) نامیده شد. این محل هم اکنون نام تخت سلیمان نام دارد.

  تخت سلیمان

دریاچه و ویرانه‌های تخت سلیمان

مجموعه بناهای تاریخی در تخت سلیمان در اطراف دریاچه‌ای طبیعی ساخته شده است. آب این دریاچه که از عمق ۱۱۶ متری از درون زمین به سطح می‌آید و به زمین‌های اطراف می‌ریزد دارای املاح زیادی است که آن را برای آشامیدن و کشاورزی نامناسب کرده است. رسوب‌های حاصل از این املاح در طی قرن‌ها، لبه دریاچه را شکل داده و متغیر کرده است.

آثار بناهای دوره‌های اشکانیان و ساسانی و ایلخانان مغول در این محل یافت شده است. مهم‌ترین آثار بجا مانده آن آتشکده و تالارهای دوره ساسانی است. برخی آثار ساسانی دیگر نیز در کوه بلقیس و زندان سلیمان در نزدیکی تخت سلیمان ساخته شده است. کاوشگاه باستانی شیز از سوی یونسکو به عنوان میراث جهانی شناخته شده است و طرحهای بزرگی برای بازسازی و کاوش در آن در دست اجرا است.


تــخـــت  جــــــمـــشـــیــد

 
 چيزي که در نگاه اول در تخت جمشيد نظر بيننده را به خود جلب مي کند، کتيبه ها و سنگ نبشته هاي گذر خشايارشاه است که به زبان عيلامي و ديگر زبانهاي باستاني تحرير شده است. از اين گذر به مجموعه کاخهاي آپادانا مي رسيم، جائي که در آن پادشاهان بار ميدادند و مراسم و جشنهاي دولتي در آن برگذار مي شد.
امروزه مقادير عمده اي طلا و جواهرات در اين کاخها وجود داشته که بديهي است در جريان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودي از اين جواهرات در موزه ملي ايران نگهداري مي شود. بزرگترين کاخ در مجموعه تخت جمشيد کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا يکي از بزرگترين آثار معماري دوره هخامنشيان بوده و داريوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده مي کرده است. تخت جمشيد در 57 کيلومتري شيراز در جاده اصفهان و شيراز واقع شده است. تخت جمشيد تنها يک مجموعه ي معماري نيست ، بلکه آينه اي است که در آن علم و فن و هنر واعتقادات ايرانيان کهن انعکاس يافته است . تخت جمشيد يک مدرسه است ، يک کتاب ، يک روايتگر پير . مي توان گفت که تخت جمشيد اولين سازمان ملل واقعي د نيا بوده است.
بناي تخت جمشيد در حدود سال 518 پيش از ميلاد به فرمان داريوش هخامنشي آغاز شد .
کار ساختن بناهاي تخت جمشيد در زمان داريوش اول (522 تا 486 ق . م ) آغاز و تا زمان اردشير سوم ( 359 تا 338 ق . م ) در مساحتي به وسعت 13 هکتارساخته و ادامه يافت .مصالح به کار رفته در بناي تخت جمشيد عبارت بوده از : سنگ ، خشت و گل ، آجر ، گچ ، چوب ، آهن ، فلزات گرانبها ( طلا - نقره - مس ) عاج ، لا جورد ، عقيق و...... ديوارهاي تخت جمشيد در برخي جاها به ضخامت 5/5 متر بوده و قطعه سنگهاي به کار رفته به وزن بيش از 45 تن ميرسيده. تخت جمشيد داراي سيستم حرارتي و تهويه بوده ، که فضاهاي داخل آن را در زمستان گرم ودر تابستان خنک و معتدل مي کرده است . دشت سرسبز مرودشت ، سقفهاي بسيار بلند و فضاهاي وسيع ، درهاي گشاده و پنجرههاي متعد د هواي تخت جمشيد را در تابستان معتدل وخنک مي ساخته و در زمستان ديوارهاي خشتي و لايه هاي گچ که يک عايق حرارتي تشکيل مي داده ، پردههاي ارغواني بلند و ضخيم که مانع نفوذ سرما به درون فضاها وتالارها مي شده ، پوشش سقف نيز چوبي بوده که اين امر در گرم شدن محيط تاثير به سزايي داشته است .تخت جمشيد نيز داراي سيستم آب و فاضلاب بوده ، در تخت جمشيد مجاري زيرزميني آبرساني و فاضلاب پيچ در پيچي کشف شده که به طول بيش از 2 کيلو متر مي رسد . تخت جمشيد نه يک شهر بوده و نه يک دژ و نه يک پرستشگاه ، تخت جمشيد دو نقش جداگانه اما تا اندازه اي به هم پيوسته ايفا مي کرده ، نخست اينکه چون در قلب امپراطوري قرار داشته گنج خانه ي مناسبي براي اندوختن ثروت روز افزون کشور بوده ، دوم اينکه جايگاه مناسب و با شکوهي براي برگذاري مراسم و جشنهايي بوده که در آن زمان برگزار مي شده ( جشنهاي مهرگان و اعياد نوروز ) به نقل از مورخان در تخت جمشيد بيش از 120000سکه ي طلا و نقره ، ظروف و مجسمه هاي بسيار ناب ، اثاث گرانقيمت ، نيمکتهاي زرين ، لباسها وفرشهاي ارغواني گرانبها و....نگهداري مي شده که در نهايت با حمله ي اسکندر مقدوني همه ي اين اشياء يا به غارت رفت يا طعمه ي حريق شد . اسکندر وقتي که وارد تخت جمشيد شد و اين همه شکوه و ثروت ديد دستور داد که هر چيز را که مي توانند با خود ببرند و هر چيز را که نمي توانند نابود سازند . به نو شته ي مورخين با ستان ثروت تخت جمشيد با 10000جفت اسب وقاطر و 5000 جفت شتر حمل و غارت شد . بعد از انتقال ثروت تخت جمشيد اسکندردستورداد که تخت جمشيد را به آتش بکشند.بگفته مورخين باستان تخت جمشيد ? شبانه روز در آتش مي سوخت وچهل شبانه روز از آن دود بر ميخواست .

يک نکته ي مهم : محققين به اين نکته ي مهم رسيده اند که اگر نقشه ي امپراطوري هخامنشي را بنگريم و يک خط از شمال شرقي ترين نقطه ( سغد ) تا جنوب غربي ترين نقطه ( حبشه ) بکشيم و يک خط از شمال غربي ترين نقطه ( يونان ) تا جنوب شرقي ترين نقطه ( هند ) به صورت ضربد ر بکشيم مرکز تقاطع اين دو خط محل ساخت تخت جمشيد مي شود ، که اين خود جاي تامل و اند يشيدن دارد. بر فراز تپه سنگي كوه رحمت در جلگه مرودشت در فاصله 45 كيلومتري شمال شرقي شهر شيراز ويرانه هاي به جامانده از كاخ تخت جمشيد نمايان است. بناي تخت جمشيد يكي از عظيم ترين ، باشكوه ترين و زيباترين مجموعه هاي تاريخي ايران و جهان است. اين بناي مجلل به فرمان داريوش اول ( در 520 ق.م. ) شكل گرفت. وي مي خواست پايتختي در كشور خويش احداث كند كه همتا نداشته باشد. به همين دليل جلگه وسيع مرودشت رادر مركز خاك " پارس " واقع شده بود و پيشينه تاريخي بس كهن داشت انتخاب كرد وبر دامنه صخره كوه رحمت بناي تخت جمشيد را بنيان نهاد . تخت جمشيد نه شهر بود و نه دژ، جايگاه با شكوهي براي برگزاري مراسم بزرگي بود كه شاه ايران سران كشور و نمايندگان 28 كشور متبوع را در بارعام به حضور مي پذيرفت. طرح اصلي ساختمان تخت جمشيد دردوران فرمانروايي داريوش بزرگ ريخته شد. از همان نخست تعداد و محل كاخ ها، عمارت ها و كاربردهاي جداگانه هر يك معين ومشخص شد. براي برپايي اين بنا از سه نوع مصالح ساختماني عمده ( چوب، خشت هاي خام و پخته و سنگ هاي آهكي محلي ) استفاده شده است. چوب هايي كه در محل تهيه مي شد با ذوق و سليقه طراحان و معماران سازگار نبود وناگزير بودند چوب هاي در خور كاخ هاي تخت جمشيد را از دور دست ها حمل كنند. براي مثال،تيرهاي زير از چوب درخت سدر بوده كه در آن زمان فقط در لبنان مي روييده است. خشت هاي گلي در ساختن ديوارها و روپوش سقف ها به كار مي رفت كه دوام چنداني نداشت. اين خشت را باران مي شست و با بر اثر زمين لرزه فرو مي ريخت. سنگ هاي كوه رحمت براي سنگتراشان و معماران جمشيد از هر جهت مناسب بود. اين سنگ هاي آهكي بسيار سخت و محكم اند و رنگ هاي طبيعي گوناگون سفيد، كهربايي، دودي و سياه دارند كه خوب تراشيده مي شوند. به ويژه نوع سياه آن كه بر اثر صيقل به شكل مرمر در مي آيد. بسياري از قطعه سنگ ها را گيرهاي آهني به نام " دم چلچله " به هم متصل كرده اند. در حد فاصل سنگ ها از ملات استفاده نشده است. ديوارها را با آجر لعابدار و كف اتاق ها را با گچكاري مي پوشاندند. روي درها با قطعات زر وسيم آراسته شده بود. پرده هاي بزرگ رنگي بر زيبايي درون و برون كاخ ها مي افزود. فرش هاي نفيس كف اتاق ها چشمان را خيره مي كرد.عملا" امكان نداشت كه ساختمان تخت جمشيد در دوران شاهي داريوش بزرگ به پايان برسد. كار ساخت اين بناي عظيم در طول حكومت پسر او خشايار شا اول و نوه اش اردشير اول ادامه يافت. بدين تربيت ساخت بنا نزديك به 200 سال طول كشيد. بر اساس نظر تاريخ نگاران اين بنا حدود 200 سال آباد و مورد استفاده شاهان بوده است تااين كه در پي حمله اسكندر مقدوني به ايران ( 330 ق.م . ) به دست وي در آتش سوخت و از آن پس متروك شد. وسعت كليه ساختمان هاي تخت جمشيد حدود 135000 متر مربع ارتفاع كف ساختمان هاي آن از دشت از 8 تا 18 متر است. از تمامي آنچه روزگاري تخت جمشيد ناميده مي شد امروز ظاهرا" چيزي بيش از چند ستون و پلكان و سردر ويران شده باقي نمانده است. شگفت اين همين ويرانه ها نيز پس از گذشت دو هزار وپانصد سال همچنان هنر شكوهمند و معماري بي همتاي هخامنشيان را نشان مي دهند. براي درك اهميت اين خرابه ها بايد به رمز هنر و معماري هخامنشي پي برد. هخامنشيان در ساخت تخت جمشيد از منابع گوناگوني الهام گرفتند. پارس ها دست كم با دو فرهنگ غني، اوراتو در شمال و ايلام در جنوب ،آشنا بودند و از آنها براي ريختن شالوده محكم فكري در هنر معماري بهره گرفتند. هخامنشيان در لشكر كشي به مصر، بابل،ليدي و اروپا، با انديشه هاي ديگري در زمينه معماري آشنا شدند و با به دست آوردن ثروت سرشار ، هنرمندان و سنگتراشان و معماران برجسته را در گسترش و زيبا سازي تخت جمشيد به خدمت گرفتند. شايد اولين بار در تاريخ بشر بود كه ذوق سرشار ، ثروت بي كران و اراده استوار در يك نقطه از جهان به هم رسيدند تا چيزي آفريده شود كه هنر شناسان و تاريخ نكاران آن را هنر و معماري هخامنشي بخوانند

 پارسه

نام تخت جمشید در زمان ساخت «پارسَه» به معنای «شهر پارسیان» بود. یونانیان آن را پِرسپولیس (به یونانی یعنی «پارسه‌شهر») خوانده‌اند. در فارسی معاصر این بنا را تخت جمشید یا قصر شاهی جمشید پادشاه اسطوره‌ای ایران می‌نامند که در شاهنامه فردوسی نیز آمده‌است.

چگونگی ساخت

قدیمی‌ترین بخش پارسه بر پایهٔ یافته‌های باستان‌شناسی مربوط به سال ۵۱۵ پیش از میلاد است. آنگونه که در منابع متعدد و گوناگون تاریخی آمده‌است ساخت پارسه در حدود ۲۵ قرن پیش در دامنه غربی کوه رحمت، به عبارتی میترا یا مهر و در زمان داريوش بزرگ آغاز گردید و سپس توسط جانشینان وی با تغییراتی در بنای اولیه آن ادامه یافت. بر اساس خشت نوشته‌های کشف شده در پارسه در ساخت این بنای با شکوه معماران، هنرمندان، استادکاران، کارگران، زنان و مردان بی‌شماری شرکت داشتند که علاوه بر دریافت حقوق از مزایای بیمهٔ کارگری نیز استفاده می‌کردند.ساخت این مجموعه بزرگ و زیبا بنا به روایتی ۱۲۰ سال به طول انجامید.

مکان و چگونگی سازه

یکی از سرستون‌های پیشنهادی که مورد تایید قرار نگرفته بود به همین دلیل در آن محل مدفون شده بود

کاخ‌های پارسه در نزدیکی رود کوچک پلوار که به رود کر می‌ریزد ٬ بر روی سکوئی که ارتفاع آن بین ۸ تا ۱۸ متر بالاتر از سطح جلگهٔ مردوشت است، بنا شده‌اند در حالی که طرف شرقی ان بر روی کوه رحمت است و سه طرف دیگر با دیوارهای حافظ شکل داده شده‌اند.دیوارهای حافظ با توجه به شیب زمین تغییر ارتفاع می‌دهند.

پلان و جزئیات ستون‌های پارسه


وسعت‌ کامل کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید ۱۲۵ هزار متر مربع‌ است که از بخش‌های‌ مهم‌ زیر تشکیل‌ یافته‌ است‌:

پژوهش‌های باستان‌شناسی

اولین کاوش‌های علمی در پارسه توسط ارنست امیل هرتزفلد المانی در ۱۹۳۱ صورت گرفت.وی توسط مؤسسه خاورشناسی دانشگاه شیکاگو فرستاده شده بود.یافته‌های وی هنوز در این موسسه نگه داری می‌شوند. هرتزفلد معتقد بود دلیل ساخت پارسه نیاز به جوی شاهانه و باشکوه٬  نمادی برای امپراتوری پارس و مکانی برای جشن گرفتن وقایع خاص به خصوص نوروز بوده‌است.به دلایل تاریخی پارسه در جایی که امپراتوری پارس پایه گذاشته شده بود ساخته شده‌است.هر چند در زمان مرکز امپراتوری نبوده‌است.

معماری پارسه به دلیل استفاده از ستون‌های چوبی مورد توجه قرار گرفته‌است.معماران پارسه فقط زمانی از سنگ استفاده کرده‌اند که بزرگترین سرو‌های لبنان یا ساج‌های هند اندازه‌های لازم برای تحمل سقف را نداشته‌اند. در حالی که ته ستون‌ها و سر ستون‌ها از سنگ بوده‌اند.

پلکان‌های ورودی سکو و دروازهٔ ملل

ورود سکو، دو پلکان‌ است‌ که روبروی یکدیگر و در بخش شمال غربی مجموعه قرار دارندکه همچون دستانی است که آرنج خویش را خم کرده و بر آن است تا مشتاقان خود را از زمین بلند کرده و در سینه خود جای دهد. این پلکان‌ها از هر طرف‌ ۱۱۱ پله‌ٔ پهن‌ و کوتاه(به ارتفاع۱۰ سانتیمتر)‌ دارند. بر خلاف عقیده بسیاری از مورخین که مدعی بودند ارتفاع کم پله‌ها به خاطر این بوده که اسب‌ها نیز بتوانند از پله‌ها بالا بروند، پله‌ها را کوتاهتر از معمول ساخته‌اند تا راحتی و ابهت میهمانان (که تصاویرشان با لباسهای فاخر و بلند بر دیوارهای پارسه نقش بسته) هنگام بالا رفتن حفظ شود. بالای‌ پلکان‌ها، بنای‌ ورودی‌ تخت‌ جمشید، «[دروازه‌ بزرگ‌]» یا «[دروازه خشایارشا|دروازهٔ خشایارشا]» یا دروازه ملل، قرار گرفته‌است. ارتفاع این بنا ۱۰ متر است. این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشته‌است که امروزه بقایای دروازه‌های آن برجاست. بر دروازهٔ غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی‌ با سر انسانی‌ حجاری‌ شده‌ است‌. این دروازه‌ها در قسمت فوقانی با شش کتیبهٔ میخی تزیین یافته‌اند. این کتیبه‌ها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان می‌کند که: «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفته‌است.»

دو دروازه‌ خروجی‌ یکی‌ رو به‌ جنوب‌ و دیگری‌ رو به‌ شرق‌ قرار دارند و دروازه جنوبی‌ رو به‌ کاخ‌ آپادانا، یا کاخ‌ بزرگ‌ بار، دارد.

پلکان‌های کاخ آپادانا

جزئیات حجاری‌های پلکان روبه‌شمال کاخ آپادانا که نظامیان هخامنشی را نمایش می‌دهد.

کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکان‌های شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شده‌اند، نقوش حجاری‌شده‌ای را در دیوار کنارهٔ خود دارند. پلکان رو به شمال نقش‌هایی از فرماندهان عالی‌رتبهٔ نظامی مادی و پارسی دارد در حالی که گل‌های نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شده‌است. در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده می‌شوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک می‌شوند، دیده می‌شود.

بر دیوارهٔ پلکان رو به جنوب تصاویری از نمایندگان کشورهای مختلف به همراه هدایایی که در دست دارند دیده می‌شود. هر بخش از این حجاری اختصاص به یکی از ملل دارد که در شکل زیر مشخص شده‌اند :

 

کاخ آپادانا

پلکان ورودی کاخ آپادانا

کاخ آپادانا از قدیمی‌ترین کاخ‌های پارسه است. این کاخ که به فرمان داریوش بزرگ بنا شده‌است، برای برگزاری جشن‌های نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده می‌شده‌است.

این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط می‌یابد. کاخ آپادانا از ۷۲ ستون تشکیل شده‌است که در حال حاضر ۱۴ ستون آن پابرجاست ته ستونهای ایوان کاخ گرد ولی ته ستونهای داخل کاخ مربع شکل می‌باشد

کاخ تچر

تچر یا تچرا به معنای خانه زمستانی می‌باشد.این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بوده‌است. روی کتیبه‌ای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»

این کاخ یک موزه خط به شمار می‌رود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستون‌ها از نمای جلویی‌های مصری استفاده شده‌است. قسمت اصلی کاخ توسط داریوش بزرگ و ایوان و پلکان سنگی جنوبی توسط خشایارشا و پلکان سنگی غربی توسط اردشیر دوم بنا شده‌است

کاخ هَدیش

این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بوده‌است در مرتفع‌ترین قسمت صفهٔ پارسه قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد. احتمال می‌رود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنی‌ها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگ‌ها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگ‌ها به خاطر حرارت است. اینجا مکان کوچکی بوده ۶*۶ ستون قرار داشته‌است. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلی‌ها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام برده‌اند. هدیش به معنای جای بلند می‌باشد و چون خشایارشا نام زن دوم او هدیش بوده‌است نام کاخ خود را هدیش میگذارد این کاخ در جنوبی ترین قسمت صفه قرار دارد و قسمت‌های زیادی از کف از خود کوه می‌باشد

کاخ ملکه

این کاخ توسط خشایارشا ساخته شده‌است و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایین‌تری قرار گرفته‌است. بخشی از این کاخ در سال ۱۹۳۱ توسط شرق‌شناس مشهور، پرفسور ارنست امیل هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات پارسه مورد استفاده قرار گرفته‌است.

ساختمان خزانهٔ شاهنشاهی

این ساختمان که از چندین تالار، اطاق و حیاط تشکیل شده‌است با دیوار عظیمی از بقیهٔ پارسه جدا می‌شود.

کاخ صدستون

وسعت این کاخ در حدود ۴۶۰۰۰ مترمربع است و سقف آن به‌وسیلهٔ صد ستون که هر کدام ۱۴ متر ارتفاع داشته‌اند، بالا نگه داشته می‌شده‌است.

کاخ‌ شورا

به این مکان کاخ شورا یا تالار مرکزی می‌گویند. احتمالاً شاه در اینجا با بزرگان به بحث و مشورت می‌پرداخته‌است. با توجه به نقوش حجاری شده، از یکی از دروازه‌ها شاه وارد می‌شده و از دو دروازه دیگر خارج می‌شده‌است. به این دلیل به این جا کاخ شورا می‌گویند که در اینجا دوسر ستون انسان وجود داشته که جاهای دیگری نیست و سر انسان سمبل تفکر است.

آرامگاه‌های شاهنشاهان

در فاصله ۶ و نیم کیلومتری از پارسه نقش رستم قرار دارد.در نقش رستم آرامگاهای شاهنشاهانی مانند داریوش بزرگ ٫ خشایارشا ٫ اردشیر یکم و داریوش دوم واقع است.آرامگاه پنجمی هم هست که نیمه کاره باقی مانده و احتمالا متعلق به داریوش سوم است.

سرانجام پارسه

مجموعه‌ کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید، در سال‌ (۳۳۰ پیش‌ از میلاد) به‌ دست‌ اسکندر مقدونی به‌ آتش‌ کشیده‌ شد و تمام‌ بناهای‌ آن‌ به‌ صورت‌ ویرانه‌ در آمد. از بناهای‌ بر جای‌ مانده‌ و نیمه‌ ویرانه‌، بنای‌ مدخل‌ اصلی‌ تخت‌ جمشید است که‌ به‌ کاخ‌ آپادانا معروف‌ است‌ و مشتمل‌ بر یک‌ تالار مرکزی‌ با ۳۶ ستون‌ و سه‌ ایوان‌ ۱۲ ستونی‌ درقسمت‌های‌ شمالی‌، جنوبی‌ و شرقی‌ است‌ که‌ ایوان‌های‌ شمالی‌ و شرقی‌ آن‌ به‌وسیله‌ پلکان‌هایی‌ به‌ حیاط‌های‌ مقابل‌ متصل‌ و مربوط‌ می‌شوند. بلندی‌ صفه‌ در محل‌ کاخ‌ آپادانا ۱۶ متر و بلندی‌ ستون‌های‌ آن‌ ۱۸ متر است‌. این‌مجموعه‌ در فهرست‌ آثار تاریخی‌ ایران و نیز در فهرست میراث جهانی یونسکو به‌ ثبت‌ رسیده‌ است‌.

سنگ‌نبشته‌ها

 

  • شش رَج به سه زبان چندین بار روی چهارچوب‌های اندرونی کاخ داریوش، بالای نگاره‌های داریوش و هم‌راهانش آمده‌است. «داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ هخامنشی، کسی که این کاخ را ساخت»
  • یک رَج به سه زبان روی پوشاک داریوش؛ هم اکنون در بخش نشان‌های نسک‌خانهٔ میهنی پاریس نهاده‌است. «داریوش شاه بزرگ، پسر ویشتاسب هخامنشی»
  • رَج به سه زبان، هجده بار روی رخبام پنجرهٔ همان اندرونی کاخ داریوش بسامد شده‌است. «رخبام پنجره سنگی ساخته شده در کاخ داریش شاه»
  • بیست و چهار رَج تنها به زبان پارسی باستان، روی دیوار جنوبی کاخ داریوش. ۰۱ اهورامزدای بزرگ، بزرگ‌ترین ِ بغان، او داریوش شاه را آفرید، او شهریاری را به او ارزانی داشت؛ بخواست اهورامزدا داریوش شاه است. ۰۲ داریوش شاه گوید: این کشور پارس که اهورامزدا به من ارزانی داشت، زیبا، دارنده‌ اسبان خوب، دارندهٔ مردان خوب، به خواست اهورامزدا و نیز من داریوش شاه، از دیگری نمی‌ترسد. ۰۳ داریوش شاه گوید: اهورامزدا مرا یاری کند، با بغان خاندان شاهی و این کشور را اهورامزدا از دشمن، از خشک‌سالی، از دروغ بپاید! به این کشور نه دشمن، نه خشک‌سالی، نه دروغ بیاید؛ این را من چون بخشایشی از اهورامزدا با بغان خاندان شاهی درخواست می‌کنم. باشد که این نیکی را اهورامزدا با بغان خاندان شاهی به من بدهد.
  • به زبانهای ایلامی و اکدی هر کدام بیست و چهار رَج. نوشتهٔ پارسی باستان ندارد. ۰۱ من داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای بسیار، پسر ویشتاسپ هخامنشی هستم. ۰۲ داریوش شاه گوید: به خواست اهورامزدا این‌ها هستند کشورهایی که من افزون بر مردم پارسی، از آنِ خود کردم، که از من ترسیدند و به من باژ دادند: ایلام، ماد، بابل، ارابایه، آشور، مسر، ارمنیه، کبدوکیه، سارد، ایونی‌هایی خشکی و (آن‌ها) که کنار دریا هستند، و کشورهایی که آن سوی دریا هستند، اسَگرتیا، پارت، زرنگ، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، ثتگوش، رخج، سند، گندار، سَکَ، مَکَ. ۰۳ داریوش شاه گوید: اگر اینگونه بیندیشی «از دیگری نترسم» این مردم پارس را بپای؛ اگر مردم پارس پاییده شوند، از این پس شادی پیوسته به دست اهورا بر این خاندان فرو خواهد رسید.
  • سه زبانه، پارسی باستان ده رَج، ایلامی هفت رَج و اکدی هشت رَج، روی دو لوح طلایی و دو لوح سیمین که هم اکنون در تهران نگه‌داری می‌شوند. ۰۱ داریوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ هخامنشی. ۰۲ داریوش شاه گوید: این است شهریاری که من دارم، از سکاهای آن سوی سغد، از آن جا تا کوش (اتیوپی)، از هند، از آن جا تا سارد، که آن را اهورامزدا،؛ بزرگ‌ترین ِ بغان بر من ارزانی داشت. اهورامزدا مرا و خاندان مرا بپاید.
  • سه زبانه هر زبان یک رَج، روی دست‌گیرهٔ دری از سنگ لاجورد ساختگی. «دست‌گیرهٔ در از سنگ گران‌بهایی ساخته شده در کاخ داریوش شاه»‌ نوشته‌های خشایارشا:
  • خدای بزرگ اهورامزدا است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که آدم را آفرید، که شادی را برای آدم آفرید، که خشایارشا را شاه کرد٬ یک شاه از بسیاری٬‌یک فرمان‌دار از بسیاری.
  • من خشایارشا٬ شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌های دارندهٔ همه گونه مردم‌، شاه در این زمین ِ بزرگِ دور و دراز. پسر داریوش شاه هخامنشی.
  • شاه خشایارشا گوید: به خواست اهورامزدا این دالانِ همه کشورها را من ساختم. بسیار (ساختمان) خوب دیگر در این (شهر) پارس ساخته شد٬ که من ساختم و پدر من ساخت. هر بنایی که زیبا دیده می‌شود ٬‌آن همه را بخواست اهورامزدا ساختیم.
  • شاه خشایارشا گوید: اهورامزدا مرا و شهریاری مرا بپاید و آن چه را که به دست من ساخته شده و آن چه را که به دست پدر من ساخته شده، آن را اهورامزدا بپاید.
  • شاه خشایارشا گوید: داریوش را پسران دیگری بودند٬ ولی چنان که اهورامزدا را کام بود٬ داریوش٬ پدر من٬ پس از خود٬ مرا بزرگ‌ترین کرد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت کنار رفت٬ به خواست اهورامزدا من بر جای‌گاه پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم٬ بسیار ساختمان‌های والا ساختم. آن چه را که به دست پدرم ساخته شده بود٬ من آن را پاییدم و ساختمان دیگری افزودم. آن چه را که من ساختم و آن چه که پدرم ساخت آن همه را به خواست اهورامزدا ساختیم.
  • شاه خشایارشا گوید: پدر من داریوش بود؛ پدر داریوش ویشتاسب نامی بود. پدر ویشتاسب ارشام نامی بود. هم ویشتاسب و هم ارشام هر دو در آن هنگام زنده بودند٬ اهورامزدا را چنین کام بود٬‌ داریوش٬ پدر من٬ او را در این زمین شاه کرد. زمانی که داریوش شاه شد٬ او بسیار ساختمان‌های والا ساخت.

 معماری پارسه

یکی از هنرهای معماری در پارسه این است که نسبت ارتفاع سر درها به عرض آنها و همین طور نسبت ارتفاع ستون‌ها به فاصلهٔ بین دو ستون نسبت طلایی است. نسبت طلایی نسبت مهمی در هندسه‌است که در طبیعت وجود دارد. این نشانگر هنر ابرانیان باستان در معماری است...


 ثبت آناهيتا در يونسكو

 


[Post Image]

صنايع‌دستي و گردشگري كنگاور در نخستين قدم خود براي آماده‌سازي معبد آناهيتا با هدف ثبت در فهرست جهاني يونسكو اقدام به آزاد سازي بخشي از حريم اين اثر مي‌كند.

معبد آناهيتا در ميانه راه فعلي همدان به كرمانشاه واقع شده است.

عده‌اي از كارشناسان با ذكر شواهدي اين بنا را نه معبدي از دوره هخامنشي و اشكاني كه كاخي متعلق به خسرو پرويز ساساني دانسته‌اند.

“سعيد دوستاني”، مدير اداره ميراث فرهنگي، صنايع‌دستي و گردشگري در گفتگو با ميراث‌خبر گفت:« اين اعتبار صرف خريد سه قطعه زمين و 4 ساختمان مي‌شود.»

وي براي آزادسازي تمام حريم معبد آناهيتا تامين اعتبار 3 ميليارد توماني را ضروري خواند.

كاوش، مرمت و ساماندهي محوطه و معرفي بنا از ديگر برنامه‌هاي اداره ميراث فرهنگي كنگاور است كه در صورت تامين اعتبار در سال جاري اجرا مي‌شود.
در حال حاضر يكي ازمشكلاتي كه اين اثر تاريخي را تهديد مي‌كند رشد گياهان در محوطه‌ تاريخي آناهيتاست. آتش زدن اين گياهان و سياه شدن محوطه صحنه‌اي بود كه تعجب بسياري از خبرنگاران و بازديد كنندگان اين اثر را در سال گذشته برانگيخت.

مراقبان اين اثر در گفتگو با ميراث‌خبر آتش زدن گياهان تنها راه جلوگيري از رشد گياهان روي آثار باقي مانده از بنا عنوان كردند. اما دوستاني، افراد محلي را مسئول آتش سوزي و سياه شدن محوطه دانست و مدعي شد كه تنها راه جلوگيري از رشد گياهان ايجاد فضاي سبز در اطراف معبد است.

وي گفت:«زماني كه فضاي سبز اطراف معبد باشد، توان و قوت خاك را مي‌گيرد و از رشد اين گياهان جلوگيري مي‌شود. براي ايجاد فضاي سبز بايد حريم اطراف معبد آزاد سازي و عمليات ايجاد فضاي سبز آغاز شود.»

دوستاني كاربرد مواد شيميايي براي جلوگيري از رشد گياهان را نادرست دانست و باعث ايجاد اثر نامطلوب روي آثار عنوان كرد.

معبد آناهيتاي كنگاور براي نخستين بار در سال 1348 توسط هياتي زير نظر “سيف‌الله كامبخش فرد” از زير خاك تپه گچ كن، بيرون آمد

موزه هخامنشی در تخت جمشید

 

 

ساختمان موزه تخت جمشید قدیمی ترین بنای ایران است که بازسازی شده و به موزه اختصاص یافته است. این بنا یکی از مجموعه کاخ های تخت جمشید است که حدود ۲۵۰۰ سال پیش توسط سلسله هخامنشی بنا شد. قسمت هایی از این بنا که فعلاً به عنوان موزه مورد استفاده است، شامل یک ایوان، دو گالری و یک تالار است. در ایوان موزه که در سمت شمال ساختمان واقع شده و ورودی موزه در آن قرار دارد، دو جرز ( دیوار اطاق و ایوان ، پایه ی ساختمان که از سنگ و آجر سازند) سنگی عظیم یک پارچه به ارتفاع تقریبی هشت متر و عرض ۲۰/۱ متر به وزن حدود ۸۰ تن در جلو و طرفین قرار دارد. هر یک از این دو جرز بزرگ ترین سنگ یک پارچه ای است که در تخت جمشید به کار رفته است. سقف ایوان را هشت ستون چوبی با سر ستون های گاو دو سرنگه می دارد. پایه این ستون ها اصلی و به شکل زیبا و بسیار جالب از سنگ خاکستری حجاری شده است. برخی از آثار دوره هخامنشی که در قفسه های تالار هخامنشی قرار دارد شامل موارد زیر است:
• مهره های دوره هخامنشی: در سال ۱۳۳۷ هشت مهره چشم ساده به رنگ های زرد، سیاه، قهوه ای روشن و قهوه ای تیره در اندازه های مختلف ( به قطر ۳،۴،۵،۶ سانتی متر) در تخت جمشید به دست آمد.


• گل نبشته های تخت جمشید: در سال ۱۳۱۳ تعداد ۳۰ هزار گل نبشته در اتاقی از هخامنشیان که درِ آن تیغه شده بود، یافت شد که اسناد خزانه تخت جمشید و بیشتر در اندازه ۸×۴×۲ سانتی متر است. بر این گل نبشته ها با خط ایلامی، اسناد را نوشته اند.
• چشم گاو و گوش گاو سنگی ، پنجه و سر شیر از سنگ لاجورد، مگس پران، خنجر ، شمشیر ، سرنیزه ، پیکان ، قرقره بالا بر فلزی ، بشقاب، سینی ، لیوان ، گلدان و هاون سنگی ، قسمتی از پرده های سوخته تخت جمشید، گل میخ طلا، کتیبه حرم خشایار شاه با ترجمه به زبان فارسی و انگلیسی، کُرنا ( شیپور) ، مِجمر ( آتشدان ) فلزی، خشت لاجوردی پیدا شده در سال ۱۳۳۴ ، زینت آلات طلا و نقره و…
• از دیگر اشیای تالار هخامنشی می توان به موارد زیر اشاره نمود: پیکره شکسته سنگی دو گاو، مجسمه نیمه تمام سگی که نشسته در سال ۱۳۳۲در تخت جمشید کشف شد ، پنجه عقاب ، جای پاشنه در، ته ستون ، شال زیر ستون با کتیبه ای در سه خط، سه ستون هخامنشی، سرستون گاو، مجسمه سنگی کوچک نیمه تمام، خمره های بزرگ سفالی، نقش یک نفر که زنبه ( زنبق ) ای را حمل می کند و … موزه تخت جمشید در روز ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۱،( مصادف با ۱۸ ماه مه ۲۰۰۲، روز جهانی موزه) افتتاح شد

 



به خشنودي اهورامزدا

زرتشت پيامبر بزرگ اريائي , يكي از جمله نوادر انديشمندان جهان است . درباره دوران زندگي وي اگاهي درستي در دست نيست , اما قدر مسلم ان است كه دانشمندان بر اساسو پايه پژوهشهاو برسيهاي انجام شده,زمان زندگي وي را از 1500 تا 3000سال پيش از ميلاد ميدانند . (اگر امسال را 1386 خورشیدی در نظر بگیریم دقيقا"3745سال).
اموزشها وفلسفه وجهان بيني زرتشت از همان دورههاي كهن مورد توجه حكما و فلاسفه بزرگ جهان بوده است .انديشمندان جهان باستان چون فيثاغورس,ارسطو,افلاطون و... با افتخار وغرور از زرتشت و فلسفه وي ياد كرده اند .در حكمت اشراق اهميت و اعتبار و ديدگاههاي وي زمينه ساز بسياري از تحولات در فلسفه و حكمت شد .فلسفه عميق زرتشت , از افلاطون تا هگل را از جنبه هاي متفاوت و سرشار خود برخوردار كرده است و نيچه مرد برتر را در وجود اين بزرگ مرد تاريخ يافته و معرفي نموده است .
زرتشت نخستين پيغمبري بود كه در ان دوران كهن خداي واقعي را شناخت و يكتاپرستي را مطرح كرد .در فلسفه بران بود كه دو گوهر همزاد در اغاز , در عالم تصور پيدايي يافتند كه بكي نيكي و ان ديگري بديست . اساس حركت و جنبش و زندگي از برخورد اين دو مي باشد و اين هدف هيچ ارتباطي با ذات خداوند ندارد , در نهاد ادمي هم خير هست و هم شر .
پروردگار ادمي را ازاد و با اختيار و اراده كامل افريده , فرد خرد مند بايد از ميان نيك و بد , نيك را بر گزيند نه بد را و پيرو راه سپنتا مينو باشد نه انگر مينو .
زرتشت بر عليه خرافات و موهومات دوره خود قيام كرد . قرباني پيشكش ندر ها و پرداخت باج و خراج به كاهنان و قبول زور و بيداد از سوي فرمانروايان خودكامه و زهد و رياضت را مردود شمرده و از كردار اهريمني معرفي نموده . كار وكوشش و زندگي خوب وسالم و خوش ونعمت از راه درست به دست امده را ستود . عبادت را فقط خدمت به مردم و پيروي از سه اصل : انديشه و گفثار و كردار نيك معرفي كرد . بسياري از طبقات و گروههاي اجتماعي ان روز كه سود خود را در خطر ديدند بر عليه وي قيام كردند اما زرتشت با مقاومتي صبورانه ايستادگي كرد و در انجام رسالت خويش كامياب گشت
سروده هاي زرتشت كه در ميان تمام اثار ديني جهان مشخص و متمايز ميباشد , موسوم است به گاثه ها .گاث سرودي است كه با سداي خوش و اهنگين خوانده مي شود و17 قطعه مي باشد . ساير بخشهاي اوستا به زرتشت ارتباطي نداشته و بعدها به اين انديشمند بزرگ و پيامبر كهن نسبت داده شده و تفاوت در سبك و معني و مفاهيم , اين مورد را كاملا" روشن مي كند
  

 

کتاب مقدس زرتشتیان

 

 کتاب مقدس زرتشتیان اوستا نام دارد که هشتصد سال پس از زرتشت نوشته شده

 است .

 ( البته این تاریخ بر اساس نظریه ی سنتی در مورد زمان ظهور زرتشت است و

 الا بر اساس نظر مورخین ، دانشمندان و کشفیات باستانشناسی که زرتشت را

 مربوط به 8500 سال قبل می دانند ، باید بگوییم این کتاب چند هزار سال پس از

 زرتشت نوشته شده است )

 

 در حمله ی اسکندر به ایران در زمان داریوش سوم قسمت عمده ی اوستا که در

 بایگانی جمشید بود از بین رفت ولی در زمان ساسانیان دوباره از اطراف و

 بصورت پراکنده جمع آوری شد .

 

                 

  

اوستای کنونی که توسط آذرپاد ماراسپند تدوین شده است به پنج بخش تقسیم

 می شود :

 

1 – یسنا  که حاوی سرودهای پاک یا همان راز و نیازهای زرتشت است .

 یسنا شامل 72 فصل ( هایتی ) است که 17 فصل آن را گاتها می نامند

 

2 – ویسپَرَد به معنی دعا و ستایش اهورا مزدا که در حقیقت این بخش از

ملحقات یسنا است و شامل 24 فصل ( یا کُرتی یا کُرده )است

 

3 – وندیداد یعنی غرش بر ضد دیوها و پلیدیها که حاوی مجموعه ی قوانین و

 احکام شرعی و نیز مطالبی پیرامون سحر و جادو بر علیه دیوان است و حاوی

 2۲ فصل ( فرگرد ) است .

 4 - یشتها که دارای 21 فصل است و هر فصلی در ستایش یکی از فرشتگان است .

 5 – زند اوستا ( خرده اوستا ) که در حقیقت تفسیری است که بر اوستا نگاشته شد

 و به این نام معروف شد .

 

این کتاب توسط آذر پاد ماراسپند ( در زمان سلطنت شاپور دوم 310 – 397 م )از

 سایر قسمتهای اوستا و بعضا از قسمتهایی از اوستا که اکنون در اختیار ما نیست

 جمع آوری شده است .

 اوستا در عهد باستان دارای 21 نَسکَ یعنی 21 کتاب بوده است .

 کتب فقهی زرتشتیان عبارت است از : شایست ناشایست ، صد در بُندَهِش ، صد

 در نظم صد در نثر ، گیتی مینو خرد ، دینکرد ، بندهش bondehesh ، ماتکان

 هزار دستان ، پتت ، اندرز گواه ....

 

جايگاه آتش

بر خلاف آنچه شايع شده است، زرتشتيان آتش پرست نيستند، بلكه از آنجا كه آتش بزرگترين پاك كننده و در عين حال پكترين و نوراني ترين عنصر است، آنرا رمز و سمبل اهورامزدا مي دانند. زرتشت با انتخاب آتش بعنوان نشانه ي كيش خويش از پيروان خود خواسته است كه:

- همچون آتش پاك و درخشان باشند.

- همانگونه كه پيوسته شعله هاي آتش رو به بالا مي رود، پيروان او نيز بسوي بالا، يعني به طرف روحانيت، انسانيت و ترقي و تعالي عروج يابند.

- آتش منبع زيبايي و اساس حيات و فعال و بي قرار استو تا بازپسين دم حيات لحظه اي از كوشش باز نمي ايستد. انسان نيز بايد يكپارچه شور و شوق باشد و دمي از كار و كوشش دست نكشد. آتشي كه در درون آدمي را از آلودگي پاك مي كند چيزي جز (اشا) نيست كه از طريق رعايت اصول سه گانه ي ( انديشه ي نيك، گفتار نيك، كردار نيك ) بدست ميآيد.

در ايران باستان آتشكده ها تنها جاي عبادت نبود، بلكه به عنوان دادگاه، درمانگاه و دبستان نيز از آنها استفاده مي شد. در آتشكده ها موبدان به دادرسي مي پرداختند و بيماران روحي و جسمي علاج مي شدند. علاوه ير اين ها هر آتشكده مجهز به كتابخانه اي جامع بود و در آنجا كودكان دروس ديني را فرامي گرفتند.  

پيشگويي هاي زرتــــــــــشـــت از  آينده ايران

گشتاسب شاه پرسيد : اين دين ( زرتشتی ) چند سال برقرار خواهد بود و پس از آن چه هنگام و چه زمانه اي است ؟
1 ) "جاماسب بيتخش " پاسخ داد : که اين دين هزار سال روا باشد پس از آن مردماني که هم پيمان شکن هستند با يکديگر رشک و دروغ کنند و سبب شود که ايرانشهر ( مملکت ايران زمين ) به دست تازيان سپارده شود و تازيان هر روز نيرومندتر شوند و شهر شهر را تسخير کنند . ( همانطور که سپاه تازي به ايران حمله کرد و شهرهاي ايران را يکي پس از ديگري تصرف کرد و ايرانيان را وادار به پذيرفتن اسلام يا دادن خراج کردند )
2 ) مردم ايران زمين به نابکاري - فساد - رذيلت و دروغ گرويده و از روش کردار نيکو آزرده ميوشند و کناره گرفته .
3 ) آمار گنجهاي ايرانشهر رو به گسترش مي رود و زرين و سيمين ها براي فرمانروايان انبار مي شود .
4 ) سپس همه اينها ناپديد شود و بسيار گنجهاي پادشاهان ايران به دست دشمنان رسد و مرگ بي زمانه و نابهنگام گسترش يابد. ( همانطور که کاخهاي مدائن توسط سپاهيان اسلام غارت شد و گنجها و زمردهاي چندين دهه پادشاهي ايران و فرشها ابريشم ساسانيان توسط تازيان تکه تکه و غارت شد . )
5 ) همه ايرانشهر به دست دشمنان تازي افتد و انيران ( ضد ايرانيان ) در ايران فراوان شوند به طوري که ايراني از انيراني مشخص نشود .
6 ) در آن زمان " توانگران بد انديش" بر درويشان پيشي ميگيرند و آزادگان و بزرگان ايرانهشر در رنج و سختي زندگي خواهند کرد .
7 ) به جايي خواهد رسيد که فرزندي را که زايند بفروشند و پسر مادر را زند و برادر بر برادر رحم نکند و براي کسب خواسته هاي خود از يکديگر درگير شوند . ( به وضوح در ايران ديده شده که عده اي فرزندان خودشان را براي گرفتن مقداري پول حراج ميکنند به طوري که روزنامه ايران چند ماه پيش خبر داد زني جنين خود را در شکم اش به مبلغ 1.5 ميليون تومان فروخت و آن پول را براي دادن پول پيش خانه پرداخت کرد !!! )
8 ) مردان زن صفت که ناپديد بودند در ايرانشهر هويدا ميشوند و دروغ گسترده ميشود . ( همانطور که فردوسي بزرگ در اين باره فرموده است ( بعد از فتح ايران بدست اسلاميان تازي ايران اينگونه خواهد شد ):

چو با تخت منبر برابر شود********* همه نام "بوبکر" و "عمٌر" شود
تبه گردد اين رنجهاي دراز **********شود ناسزا شاه گردن فراز
نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهر********* ز اختر همه تازيان راست بهر
...
برنجد يکي ديگري برخورد******** به داد و به بخشش کسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستي********* گرامي شود کژي و کاستي
پياده شود مردم جنگجوي********** سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي
ربايد همي اين از آن آن******** زين ز نفرين ندانند باز آفرين
نهاني بتر زآشکارا شود********* دل شاهشان سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسر******** پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده ي بي هنر شهريار******** نژاد و بزرگي نيايد به کار
به گيتي نماند کسي را وفا ********روان و زبانها شود پر جفا
ازايران واز ترک و از تازيان *********نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازي *********بود سخن ها به کردار بازي بود
همه گنجها زير دامن نهند *********بميرند و کوشش به دشمن دهند

9 ) ( اتمسفر و هواي ) ايرانشهر رو به آشفتگي و سرماي سخت و گرماي سخت مي رود و نباتات کم شود .
10 ) از آن پس زمين لرزه ( بوم گزندک ) در آنجا زياد پديدار شود و ويراني ها به بار آورد . باران بي موقع و بي سود باريدن ميکند .
11 ) سوار پيدا ميشود و پيداه سوار ميشود و دوران به دست نا اهلان و نابخردان گذرد . ( دقيقا همان صحبتي که فردوسي بزرگ درباره ايران پيش بيني کرده بود و مي بينيم که به واقعيت پيوسته و کساني سردمدار ايران شدند که کارشان چيز ديگري بوده است ) فردوسي :
پياده شود مردم جنگجوي******** سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي
12 ) مردان روي به دلقکي و لوده گري و رياکاري روي خواهند آورد و مردان جنگجو کم شود و نابکاري گسترش يابد و قلب ها از سنگ شود و سرداران نابکار و نالايق روي کار خواهند رفت .
13 ) پادشاهي و حکمراني ايران بدست کساني خواهد افتاد که انيران اند و در ظاهر بسيار دين مدار و آئيين و مسلک دار هستند.
14 ) آن تازيان با ارميان و ترکان مخلوط شوند و کشور بلبشو و نژادها عجيب و پليد شود .
و . . .
سپس گفتگوي زرتشت با اورمزد است که آينده ايران را پرسش ميکند ( از بهمن يشت ) :

1 ) در آن پست ترين هنگام 100 گونه و 1000 گونه و 10000 گونه ديوان ژوليده موي از تخمه خشم از راه برسند .
2 ) آن بد تخمان از خطه خراسان به ايرانشهر بريزند و با پرچمي با موهاي ژوليده و ظاهري نا آراسته از راه ميرسند که همگي مزدور مي باشند .
3 ) سپس شهرها و دهها به ترتيب ويران ميشوند و آنان که من اورمزد آفريدم همگي در نابودي قرار ميگرند .
4 ) آنان فريب کار بوده و آنچه که ميگويند نمي کنند . و بدترين مرام و مسلک را دارند . چون از دروغ وارد ميشوند . آنان به گفته هاي خود عمل نميکنند و در سخن خود استوار نيستند .
5 ) گفتار مردان حق به آنان ناراست آيد و گفتار راست آنان شک برانگيز خواهد شد . در عوض گفتار نابخردان - فتوي دهندگان ناحق و فريب کاران براي آنان راست آيد .
6 ) در ان زمان سوگند هاي دروغين زياد خورند و به زور به چيزي گواهي ميدهند و به اورمزد ناسزا گويند .
7 ) از گناهاني که مردم کنند از هر 5 گناه 3 گناه را پيشوايان ديني کنند و آنان کساني هستند که با نياکان دشمن هستند و عبادتي که خود گويند انجام ندهند و از دوزخ بيمي ندارند .
8 ) آب رودخانه ها کاسته شود و خشکسالي رواج يابد .
9 ) پادشاهي و فرمانروايي ايرانشهر به دست انيران افتد و همچون سغديان و ترکان و کابليان و تازيان باشند . ايشان چنان فرمانروايي بدي کنند که که مرد پرهيزگار و فرد بد کنش- کشتن هردو در نزد آنان يکي باشد .
و . . .
زراتشت نامه هم که در سال 1278 ميلادي ( 727 سال پيش ) توسط بهرام بن پژدو نوشته شد پيشگويي ها يش را از اينده وخيم ايران به صورت شعر در آورده :

به ايران بباشد سه جنگ تمام ****** بسي کشته گردند مردان نام
همه پارس و شيراز پرغم شود ******به جاي طرب رنج و ماتم شود
بود حکمراني آن ديو کين ****** که دين بهي را زند بر زمين
نيابي در آن مردمان يک هنر ******* مگر کينه و فتنه و شور و شر

و . . .
متاسفانه مي بينيم که پيشگويي ها يکي پس از ديگري به حقيقت مي پيوندند و امروز ما نوادگان کورش هستيم که ميتوانيم سرنوشت ايران را از اين گرفتاري ها نجات دهيم .

كشــــورداري داريـــــوش بــــزرگ

پيش از آنكه بموضوع اصلي يعني ((كشورداري داريوش بزرگ)) بپردازيم بايد خاطر خوانندگان محترم را باين نكته مهم متوجه نمايم كه از مدارك و آثار آنچه راجع بدوران هخامنشي در دست ماست بيشتر بقلم بيگانگان نوشته شده و طبيعي است كه اين نويسندگان در آثار و نوشته‌هاي خود خالي از عرض نمانده‌اند . از طرف ديگر مرزوبوم ايران ، اين كشور كهن سال ما آسيب و صدمه فراوان ديده است .

روزهاي سهمگين فراوان ، از قبيل تاخت و تاز اسكندر گجستك ، دست يافتن تازيان و حمله مغول و تاخت و تاز اقوام ديگر بر ايران گذشته است و هيچ چيز از روزگاران باستان ، آن چنان كه بايد ، بر جاي نمانده است و يا اينكه رنگ و روي ديگر بخود گرفته است . اما خوشبختانه در مدت نيم قرن اخير و با كوشش باستانشناسان ، گاه و بيگاه در ميان ويرانه‌ها ، اسناد و آثاري از روزگاران سرافرازي و عظمت ايران بدست ميآيد چنانكه با خوانده شدن كتيبه‌هاي هخامنشي بسياري از نكات تاريك تاريخ ايران هخامنشي روشن شده و آنچه كه تا چند ده سال پيش جزو افسانه و باور نكردني بوده بصورت حقيقت و واقع درآمده است . با عرض معذرت و ذكر مقدمه كه شايد طولاني هم شد اكنون بموضوع اصلي مي‌پردازم .

تولد و كودكي داريوش   

در زماني كه كورش‌بزرگ دولت جهاني خود را بنيانگذاري مينمود و هر روز بر قلمرو فرمانروائي خو يش مي‌افزود يعني در سال 550 ق . م در خانة ويشتاسب پسر آرشام از بستگان خاندان هخامنشي ، فرزندي از مادر بزاد كه او را داريوش نام نهادند . داريوش در كتيبة بيستون نسبت نامة خود را اينطور شرح ميدهد : (( منم داريوش ،شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه سرزمين پارس ، شاه كشورها پورويشتاسب -  نوه آرشام هخامنشي )) داريوش شاه گويد : ((پدر من ويشتاسب ، پدر ويشتاسب آرشام ، پدر آرشام آريارمنا پدر آريارمنا چپش پش پدر چپش‌‌پش هخامنشي بود )) .                

هنوز داريوش خرد ساله بود كه مادر ودايگان خود را در پارس ترك گفت و بدر دار كورش رفت . در دربار شاهي بامنسوبين و عموزادگان خود را كه از خاندان مستقيم پادشاهي بودند و هم چنين با نجيب‌زادگان و بزرگ‌زادگان ايراني آشنا شد و در ميان آنها و با آنها دوره كودكي و آغاز جواني را گذرانيد .  با همان بزرگ‌زادگان كمان‌داري و نيزه‌داري بياموخت . در انواع ورزش‌ها داريوش بزودي از هم سالان خود پيشي گرفت . بموازات تعليمات سربازي ، بجوانان فرهنگ و دانش و تعليمات مذهبي نيز ميآموختند . در هنگام فرا گرفتن دانش و فرهنگ و ساير ورزش‌هاي لازم داريوش از خود نشان داد كه داراي قدرت فكري و روشن‌بيني عجيبي است . بواسطة همين استعداد در همان دوران ، رهبري جوانان دربار بعهده داريوش سپرده شد . داريوش در روزگار جواني با ساير بزرگزادگان دربار كوروش بار آمد و آنچه در طي سالهاي جواني و روزگار كودكي فرا گرفته بود ميتوان اينطور خلاصه نمود ، قدرت ، دليري ، وفا ، صميميت ،دشمني با دروغ ، رفاقت و وفاداري با رهبران آينده ملت و نيز شرف و افتخار نژادي كه او را با ساير بزرگزادگان كشور بهم پيوسته بود .

شروع خدمت دولتي و پايان تعليم و تربيت

هنگاميكه كوروش كبير عازم آخرين لشكركشي خود بر ضد پاساژتها (ماساگت‌ها ) بود ، تربيت درباري داريوش نيز تقريبا پايان يافته بود و ديگر چيزي نمانده بود وارد خدمت دولتي شود ،در آن هنگام داريوش پا بسن بيست سالگي ميگذاشت و مانند ساير نجيب‌زادگان مي بايست وارد در خدمت لشكري و سياسي شود . بدين ترتيب داريوش مشاغل لشكري و سياسي خود را با تاجگذاري كمبوجيه آغاز كرد . اينك ديگر داريوش در رديف مردان بشمار است و از لحاظ ساختمان جسمي و روحي بهترين نمونه و نماينده آزاده سوار ايراني است . برتري داريوش در هنگام تعليم و تربيت از همگنان خود و هم‌چنين اصل و نسب بلند او امكان پيشرفت‌هاي زياد ، در دولت كمبوجيه بوي داد . وقتي كمبوجيه بمصر ميرفت داريوش نزه‌دار شاه يعني ((آجودان مخصوص )) پادشاه بود در مصر داريوش تازگي ها را بدقت تمام ميديد و بخاطر ميسپرد .چه پيش از پادشاه ، خود روشن بين و مو‌شكافت بود .

انديشه و توجه داريوش نسبت بسرنوشت دولت كروش كبير روزبروز بيشتر مي‌شد آنچه داريوش در مصر مي‌انديشيد نمي‌توانست در تطور و تكامل و پيشرفت امور دولت كمبوجيه مؤثر باشد زيرا جواني و مقام داريوش باو اجازه نميداد كه در شخص پادشاه يعني كمبوجيه زياد مؤثر و متنفذ باشد .

 از طرفي كمبوجيه بحرف بزرگان و مشاورين زياد توجهي نداشت . دريوش سرنوشت دولت هخامنشي را ميديد كه يكجا مي‌انجامد ،اما نمي‌توانست در آن تغيري بدهد . هنگام مراجعت كمبوجيه از مصر ،داريوش نيز بجانب ايران رهسپار گرديد ودر مرگ كمبوجيه حضور داشت . پس از مرگ كمبوجيه در ميان آزاده سواران و سپاه ايرانپراكندگي و بي‌نظمي بوجود آمد . داريوش توانست بزودي نابساماني را سر و ساماني دهد .

برتخت نشستن داريوش بزرگ

با از ميان‌بردن بردياي دروغي ، تخت شاهي بار ديگر بخاندان هخامنشي برگشت ياران داريوش اورا بر تخت كوروش نشاندند . آرشام و ويشتاسب هر دو بنفع نوه و پسر خود داريوش از حقوق سلطنت چشم پوشيدند و او را فرمانرواي خود شناختند .

پيداست كه ساير بزرگان با بسلطنت رسيدن داريوش متفق بودند ، زيرا او برتري خود را قبلا ثابت كرده بود . وانگهي كسي ميبايست بر او رنگ پادشاهي تكيه زند كه از خاندان شاهي باشد و داريوش بود . خودش در كتيبه بيستون مي‌گويد : ((داريوش شاه گويد : هشت تن از خاندان من پيش از اين شاه بوده‌اند و من نهمين هستم . ما پشت در پشت شاه بوده‌ايم )) .

بدين ترتيب در پاسارگاد،در پارس و بر سر آرامگاه كوروش بزرگ ، تاج سلطنت ايران بزرگ را بر سرنهاد و در جامع شهرياري ايران خود را در برابر پيكر كوروش متبرك ساخت و از غذاي ساده ديرين پارسي‌ها چشيد تا پيوستگي ملي را نسبت بقم خود به نحو بارزي نشان داده باشد . بدين گونه و در سال 522 ق . م . داريوش شاهنشاه ايران بزرگ شد .

در همان اوقاتي كه داريوش بزرگ پس از برگزاري مراسم تاجگذاري خود رهسپار پايتخت دولت هخامنشي هگمتانه مي‌شد ، در خوزستان و بابل شورشهائي بر خواسته بود و اهالي بسياري از كشورهاي تابعه با رسيدن خبر مرگ گئومات موقع فرصت را براي بدست آوردن آزادي غنيمت شمردند و در صدد بدست آوردن آزادي و تجديد دولت قديم خود برآمدند . در اثناي اين احوال داريوش شخصا فرماندهي سپاه را براي خوابانيدن شورش و سركوبي ياغيان بعهده گرفت و نظم و آرامش و امنيتي خاص بكشورهاي تابعه برگردانيد . سركوبي ياغيان و برگردانيدن نظم و آرامش مجدد در مملكت يكسال بطول انجاميد . اين كار بين سالهاي 521 520 ق . م . بود . بقيه دوران فرمانروائي داريوش بزرگ براي برقراري تشكيلات جديد بشاهنشاهي ايران صرف شدكه بطور اختصار بعرض خواهد رسيد .

سازمان كشوري ودارائي

چنانكه گذشت داريوش بزرگ پس از برگردانيدن نظم و آرامش در كشور و پس از وحدت كامل كشور و پس از وحدت كامل كشور ، ممالك تابعه را باملاحظات سياسي و ملي و موقعيت جغرافيائي به سي بخش قسمت كرد و از ميان سرداران  و بزرگان ايران ، مردان كاردان و شايسته‌يي را بفرمانفرمائي هر بخش بر ميگماشت اينگونه فرمانروايان را ((خشتن پاون )) يا شهربان ميگفتند . پدر داريوش بزرگ ، ويشتاسب هخامنشي ، خود يكي از آن شهربانان و فرمانرواي سرزمين پارت (خراسان ) بود . براي آنكه شهربانان از حدود اختيارات خود بيشي نجويند و به ستمكاري و آزار مردم نپردازند ، با هر كدام از آنها ماموري فرستاده ميشد كه در ظاهر دبير مخصوص شهربان بود ،ولي در معني كارهاي او را بازرسي ميكرد و اخبار وقايع حوزه فرمانفرمائي شهربان را بمركز گزارش ميداد . اين مقام حتي در ايران پس از اسلام هم برجاي بود داريوش در هر سال دوبار دوتن را از پايتخت براي بازرسي بهريك از شهرها مي‌فرستاد كه اين دو نفر بنام چشم و گوش شاه شناخته شده بودند .

روش پرداخت ماليات

پيش از داريوش بزرگ پرداخت ماليات در ايران روش درستي نداشت و ملت هاي تابعه هر سال هدايائي بدر بار شاهنشاه ايران ميفر ستادند . اما داريوش براي هر يك از ملت‌ها با ملاحظات ثروت و وسعت مملكت ماليات بوجه نقد معين كرد . او آنقدر نسبت به پرداخت ماليات تخفيف قائل شده بود كه در اين باره پلو تارك مينويسد : (( داريوش چون مقدار ماليات هر شهر را معين

ميكرد ، در پي تحقيق بر مي‌آمد كه آيا مردم مي‌توانند اين مبلغ معين شده را بپردازنديا خير؟چون از هر كجا پاسخ موافق ميرسيد ، باز هم پادشاه دستور ميداد ماليات تعيين شده را نصف كنند چون سبب را پرسيدند پادشاه جواب داد كه شهربانان هم براي مصارف خود چيزي از مردم خواهند گرفت و بايد از ماليات اخذ شده كاسته شود تا بر مردم تحميلي نشده باشد )) .

پست وچاپار

در هر ايالتي ، ساتراپ‌ها ، ماليات را را جمع‌آوري ميكردند و سربازان  پياده  و سوار را نگهداري مينودند ، تشكيلات وسيعي براي اين عمل لازم بود . مركز اين تشكيلات شهر شوش بود كه تقريبا در قلب كشور قرار داشت . از شوش بتمام كشورهاي تابعه دستور صادر مي شد واز تمام

نقاتط اطلاعت به شوش ميرسد . براي اين كه شاهنشاه  بتواند باتمام ادارات وممالك تابعه بسهولت رابطه داشته باشد واطلاعات را زود دريافت نمايد ، پيكهاي سريعي ايجاد كرده بود كه مورد تحسين يونانيها واقع شد . در نقاط معيني ، درتمام جادهاي بزرگ وسايل بخصوصي فراهم كرده بودند تا پيك شاهنشاهي يا چاپار بتواند بدون توقف بمقصد برسد . پيكها از ميان اشخاص محترم برگزيده ميشدند ، چنانكه در تاريخ آمده است كه داريوش سوم پيش از رسيدن بپادشاهي چندي چاپار مخصوص بود .در حقيقت هخامنشيها مخترع پست و چاپار بودند .اين طريقه را ابتدا مصريها و بعد روميها از ايران اقتباس كردند – سپس در تمام مغرب زمين در طول قرنهاي متمادي معمول گرديد .

ايجاد راهها

براي اينكه اخبار كشور زودتر بمركز برسد و هم چنين روابط بازرگاني و اداري و سياسي و لشكري ميان مراكز و نواحي دوردست باقي بماند ، داريوش به ساختن راههاي مختلف پرداخت . از آن جمله راه شاهي بود كه از تمام كشورهاي تابعه ميگذشت . هرودوت مينويسد كه طول اين راه 2900 كيلومتر بوده و تمام وسايل آسايش و راحتي در طول راه براي مسافران آماده بوده است و حتي مينويسد كه در هر چهار فرسنگ مهمانخانه‌أي ساخته شده بود و همه جا خوراك و اسب و لوازم سحر مهيا بوده و اين راه دراز را با وسايل آن زمان كاروانها در يكصد و يازده روز و مسافران پياده ، در مدت نود روز ميپيمودند . داريوش بساختن راههاي دريائي نيز همت گماشت چنانكه براي متصل كردن درياي مديترانه به درياي احمر دستور بحفر كانال سوئز داد و اين واقعه بر روي كتيبه بدست آمده و چنين نوشته شده است : ((منم داريوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، پادشاه كشورهائي كه مسكن همه نژادهاست ، شاه اين سرزمين بزرگ ، تا كشورهاي دوردست ، پسر ويشتاسب هخامنشي ، داريوش شاه گويد : من پارسي‌ام ، از مصر را گرفتم ، امر كردم اين كانال را بكنند ، اين كانال كنده شده چنانكه فرمان دادم ، كشتي‌ها روانه شدند ، چنانكه اراده من بود )) يك مورخ اروپائي در اين خصوص ميگويد : ((واقعا بايد نظر بلند استقامت داريوش را در اجراي منوياتش تقدير كرد ))

دادگستري

داريوش بر همه دادرسان كشور خويش سمت رياست داشت و احكام نهائي از جانب شخص شاهنشاه صادر ميشد . مجازات نسبت به گناه مجرم تغيير ميكرد و شاهنشاه هخامنشي در برابر هيچ گناهي و در هيچگونه مجازاتي براي دفعه اول حكم اعداد گناهكاري را صادر نميكرد .

چنانكه وقتي يكي از گناهكاران كه سمت دولتي نيز داشت در دادگاهي محكوم باعداد شده بود ولي شاهنشاه حكم نهائي را لغو كرد و دستور داد از كشتن او صرفنظر شود و گفت اين شخص پيش از اين خدماتي هم انجام داده است . شاهنشاه ايران از گرفتن رشوه (پارك) سخت بيزار بود ، چنانكه كمبوجيه نيز از اين كار بسيار نفرت داشت و داستان قاضي كه رشوه گرفته بود و كمبوجيه امر كرد پوستش را كنده و بر روي تخت دادرسي انداختند و پسر همان قاضي را بر تخت نشاندند مشهور است كمبوجيه به پسر قاضي كه جانشين پدر شده بود خطاب كرد و گفت : هر گاه ميخواهي بيداد كني و از مردم رشوه بستاني بر پوست پدرت نگاه كن و عاقبت شوم اين كار زشت را در نظر گيريد .

در خصوص دادگستري و رعايت كامل حقوق ضعيف و قوي و پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران ، شاهنشاه داريوش خود چنين گويد (نه من و نه دودمانم درغگو و بي انصاف و بد قول نبوديم ، من برابر حق و عدالت رفتار كردم نه ناتوان و نه توانا را نيازردم ، نيكوكار را نيك نواختم و بدكار را سخت كيفر دادم ) داريوش نخستين شاهنشاهي است كه يك قانون كامل مدني تدوين كرد و براي ملتهاي تابعه به تناسب احوال و اوضاع كشور وضع نمود . معتقدات مذهبي كشورهاي تابعه را با ديده احترام مينگريست ، چنانكه داستان رفتن او به معابد مصريها و جايزه‌أي كه براي يافتن (گاو آپيس ) تعيين نمود در تاريخ مشهور است .

سازمان لشكري

در زمان داريوش بزرگ سازمان لشكري نيز به صورت بهتر و آبرومندي در آمد و به آن نظم و ترتيب صحيح داده شد . دسته‌هاي سپاهي از ده هزار سرباز زبده و اصيل ايراني درست كرد كه از عهده آنها هيچوقت كاسته نميشد و آنان را سپاه جويدان ميگفتند اين سپاه هميشه آماده به خدمت بود و افراد آن همگي جنگ آزموده و دلير و در تيراندازي و سواري سرآمد ديگران بودند . همچنين در پايتخت هر يك از كشورهاي تابع پادگانهايي براي حفظ امنيت گذاشته بود .

بازرگاني و كشاورزي

با ساختن راهها ، در زمان شاهنشاهي داريوش بزرگ ، بازرگاني نيز تغيير فوق‌العاده‌أي كرد هر شهربان و يا ساتراپي كه هر شهر را آبادتر نگهداري مينمود ، داريوش بر وسعت فرمانروايي او ميافزود . و به عكس اگر مشاهده مينمود كه استاني كم جمعيت و بيحاصل است معلوم ميشد كه اين وضع از ستمكاري و سهل انگاري شهربان پديد آمده است و معلوم است كه آن شهربان را به سختي مجازات ميكرد يكي از كارهاي شايان توجه شاهان ايران كه در امر تجارت بسيار موثر بود ، روج سكه است . پيش از داريوش بزرگ در ايران باستان معامله با جنس انجام ميگرفت حتي حق‌الزحمه پزشكان نيز با جنس پرداخت ميشد . داريوش براي آنكه كار معامله و داد و ستد تسهيل تر كرده باشد با اهميت مسكوك پي برده بود و دستور داد از طلا و نقره سكه‌هايي ساختند و پول را در كشورهاي تابعه رواج داد . تنها پيش از داريوش بزرگ ليديها بودند كه به اهميت مسكوك واقف بودند و در حدود قرن هفتم پيش از ميلاد سكه زده بودند اما سكه آنها در تمام ممالك رايج نبود .

دانش و فرهنگ

گرچه از ادبيات و علوم روزگار داريوش بزرگ اثر گويايي نمانده است ، اما همين مقدار كتيبه‌ها و قرائني كه در دست است ميرساند كه داريوش به فرهنگ و دانش و هنر توجهي خاص داشته است . چنانكه برروي مجسمه يكي از حكمرانان دست نشانده داريوش بزرگ اين طور خوانده ميشود : (پادشاه مصر و ديگر كشورها داريوش بزرگ ، به من امر كرد كه به مصر روم مقصود اين بود كه معابد مصر كه ويران شده بود بسازم به مؤسسات كتاب بدهم …… و جوانان را براي تعليم و تربيت به اشخاص كار آزموده سپردند و براي آنان چيزهاي مفيد و آلات و ادوات موافق كتابهاي ايشان فراهم ساختند . چنين بود اقدام اعلي حضرت چو او فايده علم پزشكي ميدانست كه ميخواست جان بيماران را از بيماريها رهايي بخشد ) .

پر واضح است شاهنشاهي كه براي كشور تحت الحمايه چنين او امري صادر فرمايد بي شك براي كشور خودش بيشتر و بهتر كرده است در زمان داريوش علماي يوناني در خدمت شاهنشاه ايران در شوش به سر ميبردند يكي از اين دانشمندان سيكيلاكس Skylax جغرافيدان معروف بوده كه در تاريخ 519 قمري ميلادي داريوش او را معمور كرد تا جريان سفلاي رود سند را با كشتي بپيمايد .

حضور اطباي خارجي چه در زمان داريوش بزرگ و چه بعد از ان در دربار پادشاهان هخامنشي براي ما مسلم است .

اولين و معروفترين آنها جراح قابلي از اهل كروتون دموسدس نام دارد كه بدربار داريوش دعوت شد . در آن هنگام اطباي رسمي داريوش مصري بودند و چون روزي يكي از او سخنهاي شاهنشاه ايران در رفتگي پيدا كرد و اطباي مصري از معالجه عاجز ماندند مورد غضب قرار گرفتند در اين هنگام دموسدس كه در دربار بود بآساني پادشاه را معالجه كرد ، از آن پس داريوش آني او را از خود جدا نكرد . هر چند او انديشه‌أي جز بازگشت بوطن نداشت و حتي موفقيتش در معالجه شاهنشاه سبب اسارت بي سرانجام او گرديد ، ولي موفقيت ديگري آنرا او را بوطن بازگردانيد . بدين شرح كه روزي ملكه اتوسا بمرض سختي دچار شد و طبيب يوناني او را معالجه نمود و در مقابل از او تقاضا كرد كه از شاهنشاه خواهش كند تا اجازه دهد بكشور خود برگردد . داريوش اين تقاضا را پذيرفت و دموسدس در ضمن مسافرت همراهانش را اغفال كرد و خود را به كروتن رسانيده و علم طب را در آن شهر رواج داد .

اين اطلاعات را طبيب ديگر يوناني كتزياس Ctesias كه در دربار هخامنشي طبابت ميكرد براي ما نقل كرده و كتابي كه وي راجع به اوضاع ايران نوشته بسيار قابل توجه بوده است اما حيف كه قسمت مهم آن مفقود شده و به دست ما نرسيده است .

اگر چه ، به علت نبودن مدارك ، ما نميتوانيم سهم ايرانيان را در علوم زمان هخامنشي معين كنيم ، ولي لااقل ميتوانيم بگوييم كه ايران در تاريخ علوم است سهم بسيار مهمي در پيشرفت علوم در دنياي قديم داشته است .

رفتار داريوش نسبت به پيروان ساير مذاهب

رفتار كوروش كبير نسبت به قوم يهود در تاريخ مشهور است عملا كوروش كبير در سال تسخير بابل (539 ق.م) دستوري صادر كرد كه يهوديان به بيت المقدس برگردند و معبد خود را از نو بسازند . باين ترتيب كاروانهاي تعبيد شدگان به مملكت خود برگشته و تحت نظارت ساتراپ ماوراي فرات ، كشور يهود تدريجا احيا گرديد . مهذا مشكلات از هر طرف برخاست . در سال 522 قمري ميلادي در ابتداي سلطنت داريوش اول (بزرگ شد ، معبد يهوديها هنوز تمام نشده بود ، داريوش بزرگ اجازه ساختمان را كه كوروش كبير داده بود مجددا تاييد كرد و در سال 515 ق.م يهوديها رسما معبد خود را افتتاح كردند.

 نه تنها داريوش با قوم يهود چنين معامله نمود بلكه همانطور كه عرض كردم در مصر نيز براي يافتن (گاوآپيس ) مبلغ يكصد تالان (دويست هزار تومان به پول امروز) جايزه معلوم كرده بودند و نيز معابد مصريان ديدن كرد و به خدايان آنها احترام نمود نه تنها داريوش خود به معتقدات و آيين ممالك تابعه با ديده احترام مينگريست بلكه سرداران و ساتراپهاي او نيز موظف بودند كه معتقدات كشورها را مقدس و محترم بدارند . حتي اين سياست صحيح را پس از بيست قرن امپراطوري انگليس در هندوستان به مورد اجرا گذاشت و فايده زياد از آن به دست آورد .

پايان كار

داريوش بزرگ هنگامي كه ، مقدمات كار را براي عظمت به يونان فراهم مينمود در همين هنگام نيز ، بر طبق رسوم كهن ، جانشين خود را تعيين نمود . خشايارشا پسر ارشد وي كه بزرگترين فرزند ملكه آتوسا دختر كوروش كبير بود به جانشيني انتخاب شد . در آستانه نبرد با ملت بزرگ يونان و در هنگامي كه آماده لشكركشي مجدد به مصر بود يعني در پاييز 486 ق.م ناگهان دست اجل ، شاهنشاه بزرگ را از ملت وي ربود ، بدين ترتيب داريوش پس از هفتاد و چهار سال زندگي و سي و شش سال سلطنت (486 522 ق.م) چشم از جهان پوشيد آرامگاه داريوش بزرگ در نقش رستم و در چهار كيلومتري تخت جمشيد واقع است .

خصایل داريوش

داريوش بزرگ پادشاهي بود عاقل ، با اراده و دانا رفتارش با ملل تابعه معتدل بود . در انتخاب حكام و شهردارها نظر صائب داشت و كمتر در دادن پاداش و يا مجازات به خطا ميرفت . داريوش بزرگ ، سلطنت ايران را از نو بنياد نهاد و اگر پس از مرگ كمبوجيه او به تخت سلطنت ننشسته بود ، به طور مسلم در آن قائله خطرناك ، دولت هخامنشي نيز مانند دولت ماد در همان جا پايان ميپذيرفت .

داريوش بزرگ ، چنان پايه و اساسي براي تشكيل شاهنشاهي خود استوار نمود كه در آن زمان و در آن محيط بهتر از آن عملي نبود . تشكيلاتي كه داريوش بنيانگذاري كرده بود ، دولت وسيع هخامنشي را با وجود بي لياقتي اكثر پادشاهان بعد از داريوش ، تقريبا دويست سال به پا داشت . در زمان داريوش بزرگ ، دولت ايران باعلي درجه وسيعت خود رسيد . دانشمندان داريوش را يكي از بزرگترين پادشاهان ايران دانسته و او را با عنوان واقعي (شاه بزرگ) خوانده‌اند .

نليدكه دانشمند آلماني كه خودش صراحتا ميگويد از ايرانيان خوشش نمي‌آمد ، راجع به داريوش بزرگ اين چنين نوشته است : (داريوش مهمترين پادشاه هخامنشي و بي شك در ميان پادشاهان ملي ايران از همه انها نمايانتر است . فقط خسرو اول ساساني (انوشيروان) و شاه عباس كبير صفوي را ميتوان با او مقايسه كرد ) . يكي از مورخين جديد اروپايي او را با فراعنه نامي مصر و پادشاهان بزرگ آشور به پادشان بابل مقايسه كرده و به اين نتيجه رسيده كه داريوش بزرگ بزرگترين پادشاه مشرق بوده است .

اين بود خلاصه بسيار مختصر از سيماي شاهنشاهي كه مدت سي وشش سال با قدرت توأم با عدل و انصاف فرمانروايي كرده است .

هجوم تازيان وحشي به ايران باستان

در مورد هجوم تازیان به ایران و پیامدهای آن بسیاری از پژوهندگان تاریخ ایران کتابهایی نوشته اند که هریک با توجه به نگرش و عقاید خود به این واقعه پرداخته اند.آنچه که در کتابهای درسی مدارس به آن پرداخته شده این است که کلیه ایرانیان با غوش باز پذیرای دین تازه و سروری عربهای بدوی بر ایران بوده اند و عربها بدون هیچ خشونت و خونریزی وارد ایران می شوند.اما آیا این تمام واقعیت است؟بی شک اگر کمی درباره این مقطع تاریخی کنجکاوی کنیم در می یابیم آنچه که به عنوان تاریخ به خورد ما داده اند و هنوز هم می دهند چیزی جز واژگونه ای از یک رخداد تاریخی نیست.برای اینکه ببینیم در این مقطع از تاریخ ایران، بر ایران و ایرانی چه گذشته نخست باید شرایط آن روزگار ایران و همسایگان آن بویژه تازیان را مورد بررسی قرار دهیم. برای این کار از کتاب دو قرن سکوت کمک میگیریم.دکتر زرین کوب شرایط را این گونه روایت می کند: در آن روزگاران که هیبت و شکوه دولت ساسانی سرداران و امپراتوران روم را در پشت دروازه های قسطنطنیه به بیم و هراس می افکند، عربان نیز مانند سایر مردم (انیران) روی نیاز به درگاه خسروان ایران می آوردند و در بارگاه کسرا چون نیازمندان و درماندگان می آمدند و گشاد کار خویش را از آنان می طلبیدند.پیش از این نیز به درگاه شهریاران ایران جز از در فرمانبرداری در نیامده بودند. پیش از اسکندر (گجسته) بیابان عرب در زمره سرزمینهایی بود که به داریوش شاهنشاه ایران تعلق داشت.

در دوره ای برخی از تازیان به بحرین و کناره های دریای پارس به غارت آمده بودند اما شاپور ذوالاکتاف آنها را ادب کرد و به جای خویش نشاند.در تمامی ادوار بعد هم میبینیم که تازیان دست نشاندگان و گماشتگان و خراج گزار دولت ایران به شمار می آیند.

در مورد جایگاه زندگی تازیان هم روایت زرین کوب خواندنی است: بادیه های ریگزار بی آب نجد و تهامه را دیگر آن قدر محل نبود که حکومت و سپاه ایران را به خویشتن کشاند.زیرا در این بیابانهای بی آب هولناک خیال انگیز از کشت و ورز و بازار و کالا هیچ نشانی نبود و جز مشتی عرب گرسنه و برهنه که چون غولان و دیوان همه جا بر سر اندکی آب و مشتی سبزه با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند.

در مورد خلق و خوی تازیان هم این موارد خواندنی است: جز آزمندی و سود پرستی هیچ چیز در خاطر آنها نمی گنجد . هرگز از آنچه مادی و محسوس است فراتر نمی‌روند و جز به آنچه شهوت پست انسان را راضی میکند نمی اندیشیدند.از افکار اخلاقی آنچه بدان می نازیدند مروت بود و آن نیز جز خودبینی و کینه جویی نبود.شجاعت و آزادگی که در داستانها به آنها نسبت داده اند همان در غارتگری و انتقام جویی به کار می رفت.تنها زن و شراب و جنگ بود که در زندگی بدان دل می بستند.

اما چگونه است که این مردمان نیمه وحشی توانستند تمدنی چنین با عظمت را نابود کنند؟ دکتر زرین کوب در این مورد اشاره ای جالب دارد:او این بدبختی را نتیجه سایه افکندن اهریمن نفاق شقاق در ایران می داند و این دقیقترین تعبیری است که می توان ارایه کرد.

ما در اینجا به نبردهای آغازین بین سپاه ایران و تازیان نمی پردازیم و بیشتر تمرکز ما بر ورود سیل گونه تازیان به داخل ایران و جنایتهایی است که در حق کودکان و زنان این مرز و  بوم روا داشته اند.

بعد از شکست سپاه ایران و عقب نشینی یزدگرد به داخل ایران و نواحی شرقی، تازیها بی پرواتر شهرهای ثروتمند ایران را یکی پس از دیگری غارت کردند و زنان و کودکان را به بردگی بردند. وقتی تازیها وارد شهری می شدند از آبادانی و شکوه آنجا به تعجب می افتادند چنانکه گویی به بهشت وعده داده شده به آنها دست یازیده اند و برخی دیوانه وار فریاد می زدند به خدا قسم اینجا همان بهشتی است که محمد وعده آن را به ما داده. اما آنها این بهشت را به خاطر عقده حقارتی که نسبت به سایر ملل داشتند با خاک یکسان کردند. اما در این میان مردم ایران هربار که فرصتی به دست می آوردند بر ضد تازیان شورشهایی به راه می انداختند اما چون این حرکتها منسجم نبود و سپاهی هم نمانده بود تا از این حرکتها پشتیبانی کند به فجیع ترین وضع سرکوب می شدند. برای نمونه وقتی مردم استخر بر ضد حاکم عرب استخر شورش کردند و تازیان را از شهر بیرون انداختند عبداله ابن عامر سوگند خورد که : "چندان بکشد از مردم استخر که خون براند...به استخر آمد و خون همه مباح گردانید و چندانکه می کشتند خون نمی رفت تا آب گرم بر خون می ریختند. پس برفت.و عدد کشتگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بود برون از مجهولان" (فارسنامه ابن بلخی ص 116). در سال سی ام هجری مردم خراسان بر ضد تازیان قیام کردند. عثمان خلیفه تازیان ، عبداله ابن عامر و سعیدابن عاص  را فرمان داد که آنان را سرکوب نماید.(مجمل التواریخ و القصص ص283). جالب اینجاست که بسیاری از این تازیان که مسوول سرکوبی مردم بودند از راهزنان و غارتگران عرب بودند که در مرزهای ایران آبادیها و روستاها را غارت می کردند مانند مثنی ابن حارثه و سویدابن قطبه.......

 

                     ************************************************

در یادداشت پیشین اشاره ای کوتاه داشتیم به پیشینه ی اعراب و چگونگی روابط آنها با همسایگان خودشان و به اینجا رسیدیم که پس از ورود به داخل ایران شروع به کشتن مردم بی دفاع شهرها کردند. تمامی گنجینه ها را غارت کرده و به مرکز خلافت فرستادند.در برابر سیل هجوم تازیان شهرها و قلعه های بسیاری ویران گشت خاندانها و دودمانهای بسیاری بر باد رفت. اموال توانگران را تاراج کردند و غنایم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند.از پیشه وران و برزگران که دین مسلمانی را نپذیرفته بودند باج و ساو گران به زور گرفتند و جزیه نام نهادند. و همه این کارها در سایه شمشیر و تازیانه اعراب انجام می گرفت.

درباره رفتار و کردار این فاتحان نیز موارد شنیدنی بسیار است: در تجارب السلف برگ 30 می خوانیم که شخصی عرب پاره ای یاقوت یافت که بسیار گرانبها بود. شخص دیگری که ارزش آن را می دانست یاقوت را به هزار درهم از او خرید. وقتی به او گفتند یاقوت را ارزان فروخته ای گفت اگر می دانستم بالاتر از هزار عددی است آنرا طلب می کردم!!

همچنین می خوانیم که گروهی از اعراب به کیسه ای پر از کافور دست یافتند و پنداشتند که نمک است. کمی از آنرا در دیگ ریختند. مزه غذا تلخ شد. خواستند کافور را به زمین بریزند اما شخصی که ارزش کافور را می دانست آنرا به کرباس پاره ای از آنان خرید.

آری این چنین بود که قومی با این درجه از توحش بر ایران چیره گشت و عرب با همه ناتوانی و درماندگی که داشت بر اوضاع مسلط گشت و از آن پس محرابها و مناره ها جای آتشکده و پرستش گاهها را گرفت. زبان پهلوی جای خود را به زبان تازی داد. گوشهایی که به شنیدن زمزمه های مغانه و سرودهای خسروانی انس گرفته بودند بانگ تکبیر و تنین صدای موذن را با حیرت و تاثر تمام شنیدند.کسانی که مدتها ترانه های طرب انگیز باربد و نکیسا لذت برده بودند رفته رفته با صدای زنگ شتر مانوس شدند.

از آسیبهای معنوی این واقعه هرچه نوشته و گفته شود کم است. یکی از اثر گذارترین این آسیبها به زبان و فرهنگ ایران بود. دکتر زرین کوب چنین می گوید: عربان شاید برای آنکه از آسیب زبانی ایرانیان در امان بمانند و آنرا همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند در صدد برآمدند زبانها و لهجه های رایج در ایران را از میان ببرند.آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنها را در بلاد دور افتاده  ایران به خطر اندازد.به همین سبب هرجا که در شهرهای ایران به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند همه را یکجا نابود کردند. نوشته اند وقتی قتیبه ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن  را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد.(آثارالباقیه ص 35،36،48).دکتر بهانه اعراب را این گونه بیان می کند: شاید بهانه عرب برای مبارزه با زبان و خط ایران این نکته بود که خط و زبان ایران را مانع نشر و رواج قرآن می شمرد. در واقع از ایرانیان حتا آنها که آیین مسلمانی پذیرفته بودند زبان تازی را نمی آموختند و از این رو بسا که نماز و قرآن را نیز نمی توانستند به تازی بخوانند. نوشته اند که مردم بخارا به اول اسلام، در نماز قرآن به تازی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون وقت رکوع شدی مردی بود که در پس ایشان بانگ زدی: بکنیتا نکنیت، و چون سجده خواستندی کردن بانگ کردی: نگونیا نگونی کنیت. (تاریخ بخارا ص 75 چاپ تهران).با چنین علاقه ای که مردم در ایران به زبان خویش داشتند شگفت نیست که سرداران عرب زبان ایران را تا اندازه ای با دین و حکومت خویش معارض دیده باشند و در هر دیاری برای از بین بردن و محو کردن خط و زبان فارسی کوششی ورزیده باشند.

در مورد کتاب سوزی اعراب هم سخنهای بسیار گفته شده .بسیاری آنرا تایید کرده اند و برخی هم آنرا مورد تردید قرار داده اند. اما دکتر زرین کوب نیکو گفته آنجا که می گوید: این تردید چه لازم است؟! برای عرب که جز قرآن هیچ سخن را قدر نمی دانست کتابهایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می دهد که عرب از کتابهایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده است فایده ای نمی برده در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است.در حمله تازیان موبدان بیش از هر طبقه دیگر مقام و حیثیت خویش را از دست دادند.با کشته شدن و پراکنده شدن این طبقه پیداست که دیگر کتابها و علوم آنها نیز که به درد تازیان هم نمی خورد موجبی برای بقا نداشت.

نام بسیاری از کتابهای عهد ساسانی در کتابها مانده است که نشانی از آنها باقی نیست. باری از همه قراین پیداست که در حمله عرب بسیاری از کتابهای ایرانیان از میان رفته است. گفته اند که وقتی سعدابن ابی وقاص بر مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیاری دید. از عمر درباره این کتابها دستوری خواست.عمر در پاسخ به او گفت :که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در آن کتابهاست، سبب راهنمایی است، خداوند برای ما قرآن فرستاده که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آنها جز مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. بدین سبب آن همه کتاب را در آب یا آتش افکندند.(ابن خلدون مقدمه چاپ مصر ). بدین گونه بود که کتابهایی که در زمان خود در زمینه های پزشکی، ستاره شناسی، اجتماعی و دینی بی همتا بودند به دست این کودکان سبک مغزی افتاد که از جهنم هولناک صحرای عرب پا به بهشت ایران گذارده بودند.و آنها نیز آنچه کردند که در اندازه فهم و شعورشان بود.

كورش كبير ودوره هاي زندگيش

کوروش دوم ، معروف به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر ( ۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد ) شاه پارسی ، به‌خاطر بخشندگی‌، بنیان گذاشتن حقوق بشر ، پایه گذاری نخستین امپراطوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن برده ها و اسرا، احترام به عقاید و مذاهب مختلف، گسترش تمدن و... شناخته شده‌است. کوروش نخستین شاه ایران و بنیان‌گذار دوره‌ی شاهنشاهی ایرانیان می باشد.

واژه کوروش یعنی "خورشیدوار". کور یعنی "خورشید" و وش یعنی "مانند".

ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان ، که وی ممالک ایشان را تسخیر کرده بود ، ‌او را سرور و قانونگذار می نامیدند . یهود یان این پادشاه را به منزله ممسوح پروردگار محسوب می داشتند ،‌ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک می دانستند . درباره شخصیت ذوالقرنین که در کتابهای آسمانی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان از آن سخن به میان آمده ، چند گانگی وجود دارد و این که به واقع ذوالقرنین چه کسی است به طور قطعی مشخص نشده . کوروش سرسلسله هخامنشی ، داریوش بزرگ ، خشایارشا ، اسکندر مقدونی گزینه هایی هستند که جهت پیدا شدن ذوالقرنین واقعی درباره آنها تحقیقاتی صورت گرفته ، اما با توجه به اسناد و مدارک تاریخی و تطبیق آن با آیات قرآن ، تورات ، و انجیل تنها کوروش بزرگ است که موجه ترین دلایل را برای احراز این لقب دارا می باشد.

دوره جوانی

تبار کوروش از جانب پدرش به پارس‌ ها می رسد که برای چند نسل بر انشان , در جنوب غربی ایران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینۀ استوانه شکلی محل حکومت آن‌ها را نقش کرده است. بنیاد‌گذار سلسلۀ هخامنشی, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود 700 می‌زیسته است. پس از مرگ او, تسپس انشان به حکومت رسید. تسپس نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول انشان و آریارمنس فارس در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هر کدام, به ترتیب کمبوجیه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آن‌ها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک پادشاه قبیله ماد و دختر شاه آرینیس لیدیه, ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت , گزنفون , و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند, اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند, بیشتر شبیه افسانه می باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس , و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت, آژدهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد] و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژدهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژدهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژدهاک دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد ، این بار هم از مغ ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده‌ی دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود, چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد, در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه‌ی ددان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد, با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او, فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود, در جنگل رها سازد. میترادات شهامت این کار را نداشت, ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرای, فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژدهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است, چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است, زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد, من دستور تنبیه او را دادم, حال اگر شایسته مجازات می باشم, اختیار با توست."

آژدهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد, مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می گذرد با سن این کودک برابری می کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژدهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید, موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژدهاک که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم".

کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت.

دوره قدرت

هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد آژدهاک شورانید و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد بوسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهی ۳۵ ساله آژدهاک پادشاه ماد به انتها رسید, اما کوروش به آژدهاک آسیبی وارد نیاورد و او از را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود. کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید ، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود ، خردمندانه از کرزوس ، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید . اما کرزوس در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی ( قزل ایرماق امروزی در کشور ترکیه ) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه ، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژ سارد که آن را تسخیر ناپذیر می پنداشتند ، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره های آن سقوط کردو کرزوس، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونان یان رسانید . نکته قابل توجه رفتار کوروش پس از شکست کرزوس است . کوروش، شاه شکست خورده لیدی] را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند ، مشمول عفو شدند . پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت ، هریو ( هرات )، رخج ، مرو ، بلخ ، زرنگیانا ( سیستان ) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا ) و ثتگوش (شمال غربی هند ) را مطیع خود کرد . هدف اصلی کوروش از لشکر کشی به شرق تأ مین امنیت و تحکیم موقعیت بود و گرنه در سمت شرق ایران آن روزگار حکومتی که بتواند با کوروش به معارض بپردازد وجود نداشت . کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران ، وسعت سرزمین های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد . حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود . البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس « نابونید » پادشاه بابِل،‌ همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش بینی های پیامبران بنی اسرائیل درباره ازادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.

بابِل بدون مدافعه در 22 مهرماه سال 539 ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند ، پادشاه محبوس گردیدو کوروش طبق عادت در کمال آزاد منشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (538ق.م ) هنگامی که او در گذشت عزای ملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد . با فتح بابِل مستعمرات آن یعنی سوریه ، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان شناسان و حتی حقوقدانان دارد . او یهود یان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود ، کمک های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنا ن نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.

منشـــــــــــــــور

منشور آزادي نوع بشر کوروش کبير بي ترديد جزء بزرگترين افتخارات آرياييها و سرزمين ايران مي باشد چرا که روحيه خداجويي؛آزادگي و عدالت خواهي ايرانيان را در بيش از ۲۵۰۰سال پيش از زبان سردار بزرگ خويش به جهانيان اعلام مي نمايد .آن هم در زماني که جنگ و خون ريزي وظلم واستثمار يکديگردر ميان اقوام وحشي و متمدن آنروز امري رايج و عادي بشمار مي آمد و تمدن بشري هنوز مراحل تکامل خود را کامل طي نکرده بود و در اواخر عصر آهن بسر مي برد و بيان گفتارهايي که بي ترديد هنوز درهمين سرزمين ايران تازه و نو بشمار مي آيد و راه گشاي بسياري از مشکلات امروز ايران مي باشد در۲۵قرن پيش جاي شگفتي و تفکر بسيار دارد آيا مي توان گفت نياکان ما از ديد فرهنگ وتمدن در آن زمان به جايگاهي رسيدن که امروز ما حسرت آنرا مي خوريم و راه درازي را براي رسيدن به آن در پيش رو داريم؟احترام به عقايد ديگران ؛آزادي اديان و حق انتخاب حکومت رادر جامعه امروز ايران مي توان پيدا کرد؟ دادگاه هاي امروزمان که با رشوه و بي لياقتي حکم بي دادگاه را پيدا کرده و کجاست کوروشي که داد مظلوم را از ظالم بگيرد.در۲۵۰۰سال پيش از زبان کوروش برده داري در شرايطي از ميان جوامع ايراني بر مي افتد که حتي در 200 سال در ایالت متحده آمریکا که دم از حقوق بشر می زند و به بهانه حقوق بشر به کشورها حمله می کند برده داری امری عادی بوده است.اگرکوروشي مقتدر را در برابر خود مي ديد ديگر شاهد فقر و گرسنگي در جهان نبوديم. ابرقدرت امروز جهان مانند لات بي سرو پا و قمه کشي مي ماند که هر کسي را که بخواهد در هر کجاي دنيا مورد زور و ستم قرار مي دهد و انتقام بي لياقتي خود را ازخون ديگر ملل مي گيرد .و هر کسي که با او نباشد و حتي در برابر خواسته هايش سکوت کند دشمن خود مي شمارد غافل از اينکه هر قدرتي را پاياني است .منشور آزادي کوروش نشان کاملي است از شايستگي و لياقت نژاد ايراني.فراموش نکنيم ايران سزاوار آنست که سرفراز بماند.

 

          

 

روز نوزدهم آذر كه برابر با دهم دسامبر است را روز جهاني حقوق بشر نامگذاري كرده اند. منشور حقوق بشر در دهم دسامبر 1948 به تصويب مجمع عمومي سازمان ملل قرار گرفت و دولت ايران يكي از نخستين امضاكنندگان اين اعلاميه بود  اما به خوبي مي دانيم كه نخستين اعلاميه جهاني حقوق بشر , اعلاميه حقوق بشر كوروش كبير مي باشد كه بيش از 2500 سال از عمر آن مي گذرد. اين استوانه در پي كاوشهاي باستانشناسي در شهر "اور" به دست "هرمزد رسام"  از اعضاي باستانشناسي انگليسي كشف شد و هم اكنون زينت بخش موزه بريتيش ميوزيوم انگلستان است و يك نسخه كپي از آن هم در ساختمان سازمان ملل نصب شده .

فرمان کوروش کبیر که بر روی یک استوانه گلین، به خط میخی و به زبان آریایی نوشته شده است، در 1878 در جریان حفاریهای محل تمدن بابل، به دست آمد. در این فرمان، کوروش، شیوه رفتار انسانی با ساکنان سرزمین بابل را برای فاتحان ایرانی شرح داده است.

این سند به عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده است و در سال 1971، سازمان ملل متحد ترجمه متن آنرا به تمام زبانهای رسمی به چاپ رساند و آن را در اختیار دفاتر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد.

در اینجا بخش آغاز این فرمان را می خوانید:(قسمتهایی که با خط چین نشان داده شده از بین رفته است)

"آنگاه که من به آرامش و بی آزاربه بابل در آمدم در میان هلهله و شادی اورنگ فرمانروایی را در در کاخ پادشاهی استوار داشتم ... بی شمار سپاهانم به صلح در بابل گام بر داشتند. روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین سومر و اکد فرا آرد. نیازمندیهای بابل و تمامی پرستشگاه های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم. همه یوغ های ننگین بردگی را از مردمان بابل بر داشتم. خانه های ویرانشان را آباد کردم. به تیره بختیهاشان پایان دادم. مردوک مهتر خدای، از کردارم شاد شد و به من کوروش، پادشاهی که او را نیایش کرد و به کمبوجیه پسرم ... و به همه سپاهیانم، مهربانانه برکت داد از ته دل در پیشگاهش خدایگانی والای او را بس گرامی داشتیم. و همه پادشاهانی که در بارگاه خود به تخت نشسته اند در چهار گوشه جهان از فرا دریا تا فرو دریا ... همه ی پادشاهان باختر زمین که در خیمه ها سکونت داشتند برای من خراج گران آوردند و در بابل بر پایم بوسه زدند. از... تا شهرهای اشور و شوش آگاده اشنونا شهرهای زمبان مورنو در تا قلمرو سرزمین گوتیوم شهرهای مقدس فراسوی دجله را که پرستشگاه هاشان دیر زمانی ویران بود مرمت کردم و پیکره ی ایزدانی را که میان آنان جای داشتند به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم. تمام مردمان آواره را جمع کردم و خانه هاشان را به آنان باز گرداندم ... اجازه دادم همگان در صلح بزیند."

منشور کوروش ، منادی احترام به حقوق انسان ها

سال 1285 شمسي يكي از اعضاي گروه كاوش انگليسي در بين النهرين به نام «هرمز رسام» استوانه اي از گل پخته به دست آورد. گمان نخستين باستان شناسان اين بود كه اين لوح توسط يكي از پادشاهان بابلي نگاشته شده است. اما پس از بررسي خط شناسان مشخص شد كه اين سنگ نوشته در سال 538 پيش از ميلاد به هنگام ورود سپاه فاتح ايران به بابل به فرمان كوروش نوشته شده است.

ترجمه و انتشار متن اين استوانه گلي نشان داد آن چه از خاك بابل كشف شده، در واقع «نخستين منشور جهاني حقوق بشر» است. به همين دليل در سال 1348 در گردهمايي حقوق دانان سراسر جهان كه در كنار آرامگاه كوروش برگزار شد، او را نخستين بنيانگذار حقوق بشر ناميدند.

كوروش در اين كتيبه براي نخستين بار از رعايت حقوق طبيعي و مادي و معنوي انسان صحبت كرده است.

اين منشور به نسبت زمانه خود متني بسيار پيشرفته و حقوقي بوده است. برخي از بندهاي آن دقيقا متناسب با منشور حقوق بشر فعلي است.

كوروش در يكي از نخستين بندهاي اين كتيبه مي گويد: «خداي بزرگ بابل دل هاي پاك مردم بابل را متوجه من كرد زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.»

همين بند مي گويد: «من براي صلح كوشيدم. من برده داري را برانداختم، به بدبختي هاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازازند.»

در ماده دوم منشور جهاني حقوق بشر آمده است: «هر كس مي تواند بدون هيچ گونه تمايزي به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين، عقيده سياسي يا هر عقيده ديگر، همچنين منشا ملي يا اجتماعي ثروت و ولادت يا وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همه آزادي هاي ذكر شده در اين اعلاميه بهره مند گردد. به علاوه نبايد هيچ تبعيضي به عمل آيد كه مبتني بر وضع سياسي، قضايي يا بين المللي كشور يا سرزميني مستقل، تحت قيوميت يا غير خودمختار باشد.»

در بند 4 منشور حقوق بشر آمده است: «هيچ كس را نبايد در بردگي يا بندگي نگاه داشت، بردگي و داد و ستد بردگان به هر شكلي كه باشد، ممنوع است.»

اين بند نيز مشابه يكي از بندهاي منشور حقوق بشر كوروش است كه اشاره به منع برده داري دارد.

كوروش همچنين در يكي ديگر از بندهاي اين منشور مي گويد: «من برده داري را برانداختم؛ به بدبختي هاي آنان پايان بخشيدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند.»

او همچنين به موجب بند ديگري از اين كتيبه، رسم شكنجه را در كشور مغلوب بابل ملغي كرد. همان مطلبي كه در ماده پنجم منشور حقوق بشر از آن ياد شده است: «هيچ كس نبايد شكنجه شود يا تحت مجازات يا رفتار ظالمانه ضد انساني يا تحقيرآميز قرار گيرد.»

كوروش همچنين بارها در بندهاي مختلف اين كتيبه اشاره مي كند كه حقوق انساني ملت بابل را به رسميت مي شناسد و براي آنها و تمام اقوام ارزش انساني قائل است: «بي گمان در روزهاي سازندگي همگي مردم بابل، پادشاه را گرامي داشتند. من براي همه مردم جامعه اي آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم.»

اين موضوع را مي توان در ماده ششم اعلاميه حقوق بشر نيز يافت: «هر كس حق دارد شخصيت حقوقي اش در همه جا به رسميت شناخته شود.»

كوروش همچنين ملت هاي مختلف را آزاد گذاشت تا دين خود را گرامي بدارند و قوانين مذهبي خود را آزادانه اجرا و رعايت كنند: «فرمان دادم تمام نيايشگاه هايي را كه بسته بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاه ها را به جاي خود بازگرداندم و همه مردماني كه آواره شده بودند را به جايگاه خود بازگردانم.»

متن کتیبه کوروش کبیر

اينک که به ياری مزدا تاج سلطنت ايران و بابل و کشورهای جهان اربعه را به سرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من می دهد دين و آئين و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زير دستان من دين و آئين و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم يا ملتهای ديگر را مورد تحقير قرار بدهند يا به آنها توهين نمايند.

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفيق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هيچ ملتی تحميل نخواهم کرد و هر ملت آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند يا ننمايد و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد.

من تا روزی که پادشاه ايران هستم نخواهم گذاشت کسی به ديگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت وبه او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.

من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غير منقول يا منقول ديگری را به زور يا به نحو ديگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضايت صاحب مال تصرف نمايد و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی ديگری را به بيگاری بگيرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.

من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دينی را که ميل دارد بپرستد و در هر نقطه کخ ميل دارد سکونت کند مشروط بر اينکه در آنجا حق کسی را غصب ننمايد و هر شغل را که ميل دارد پيش بگيرد و مال خود را به هر نحو که مايل است به مصرف برساند مشروط بر اينکه لطمه به حقوق ديگران نزند.

من اعلام می کنم که هر کس مسئول اعمال خود می باشد و هيچ کس را نبايد به مناسبت تقصيری که يکی از خويشاوندانش کرده مجازات کرد و مجازات برادر گناهکار و بر عکس به کای ممنوع است و اگر يک فرد از خانواده يا طايفه ای مرتکب تقصير می شود فقط مقصر بايد مجازات گردد نه ديگران.

من تا روزی که به ياری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان به عنوان غلام و کنيز بفروشند و حکام و زير دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموريت خود مانع از فروش و خريد مردان و زنان بعنوان غلام و کنيز بشوند و رسم بردگی بايد به کلی از جهان برافتد.

از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ايران و بابل و ملتهای ممالک اربعه بر عهده گرفته ام موفق گرداند.

ســــــــرباز آريايــــــــــــــي

اين منم سرباز فدايي كوروش و در حال انجام وظيفه اي هستم كه شهيدان راه ميهن بر دوش اين بنده حقير نهاده اند تا من جوانان ميهنم را از گذشته پرافتخار خويش آگاه سازم تا آنها به اسطوره هاي جاويدان پارسي ببالند نه قهرمانان شمشير كش تازي.ای کوروش بزرگ بپا خیز که پارسیان به خوابی عمیق فرو رفته اند.اينجا ايران است سرزمين پارسيان . در اين خاك زماني قهرماناني گام بر مي داشتند و سم اسبان يكه سواران زيادي بر اين خاك ضربه ميزد . زماني اينجا يك امپراطوري بزرگ بود يك روز نام پارس با جلال و شوكت به زبانها اورده مي شد . روزي در اين خاك امپراطور روم زانو زد و به اسارت شاپور ساسانی در امد .زمانی اسکندر در مقابل آرامگاه کوروش زانو زد و گریست. روزي ...اري بدون شك گذشته افتخار اميزي داشتيم . بدون شك در گذشته دور بودند بسيارکساني كه ارزويشان اين بود " كاش ما ايراني بوديم " . اري روزي چنين بوديم اما ...

وصيت نامه كورش كبير

اینك كه من از دنیا می روم بیست پنج كشور جزو شاهنشاهی ایران است و در تمام این كشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن كشورها دارای احترام هستند و مردم آن كشورها نیز در ایران دارای احترام می باشند. جانشین من خشایار باید مثل من در حفظ این كشورها بكوشد و راه نگهداری این كشورهااین است كه در امور داخلی آنها دخالت نكند و مذهب و شعایر آنهارا محترم بشمارد.

اكنون كه من از این دنیا می روم دوازده كرور زر در خزانه ی پادشاهی داری و این زر یكی از اركان پادشاهی تو می باشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلكه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش كه تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینكه آن را بكاهی. من نمی گویم كه در مواقع ضروری از آن برداشت نكن زیرا قاعده ی این زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند اما در اولین فرصت آن چه بر داشتی به خزانه باز گردان. مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش  را فراهم كن. 

  ده سال است كه من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف كشور هستم . من روش سا خت این انبارها را كه با سنگ ساخته می شوند و به شكل استوانه است در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شوند حشرات در آن به وجود نمی آیند و غله در این انبارها چند سال می ماند بدون اینكه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن این انبارها غله ادامه دهی تا اینكه همواره آذوقه ی دو یا سه سال كشور در آن موجود باشد و هر سال بعد از این كه غله ی جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین كسر خواروبار استفاده كن و غله جدید را بعد از اینكه بوجاری شد به انبار منتقل نما. به این ترتیب تو هگز برای آذوقه در این مملكت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال در این مملكت خشكسالی شود. 

هرگز دوستان و ندیمان خود را به كارهای مملكتی نگمار. برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو كافیست. چون اگر دوستان و ندیمان خود را به كارهای مملكتی بگماری و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده ی نا مشروع نمایند نخواهی توانست به مجازاتشان برسی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری كه رعایت دوست بنمایی.

 

آبراهی كه من میخواستم بین رود نیل و دریای سرخ  بوجود بیاورم هنوز به اتمام نر سیده و تمام كردن این آب راه از نظر بازرگانی و جنگ خیلی اهمیت دارد و تو باید آن آبراه را به اتمام برسانی. عوارض عبور كشتی ها از آبراه  نباید آن قدر سنگین باشد كه نا خدایان كشتی ترجیح  بدهند از آن عبور نكنند.

اكنون من سپاهی به سمت مصر فرستادم تا این كه در قلمرو ایران نظم و امنیت برقرار كنند. ولی فرست نكردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این كار را به انجام برسانی. با یك ارتش نیرومند به یونان حمله كن و به یونان بفهمان كه پادشاه ایران قادر است مرتكبین فجا یع را تنبیه كند.

توصیه ی دیگر من به تو این است كه هر گز درو غ و تملق را به خود راه مده. چون هر دوی آنها آفت سلطنت هستند. پس بدون ترحم  دروغ را از خود دور نما. هرگز عمّال دیوان را بر مردم مسلط نكن. برای اینكه عمّال دیوان به مردم مسلط نشوند . برای مالیات قانونی وضع كرده ام كه تماس عمّال دیوان را با مردم كم كرده است و تو اگر این قانون را حفظ كنی. عمّال حكومت با مردم زیاد تماس نخوا هند داشت .

افسران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آنها بد رفتاری نكن. اگر با آنها بد رفتاری كنی.آنها نخواهند توانست  معامله ی مقابل كنند. اما در میدان جنگ

 تلا فی خواهند كرد. ولو به قیمت كشته شدن خودشان باشد . تلا فی آنها اینطور خواهد بود كه دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینكه وسیله ی شكست خوردن تو را فراهم نمایند.

امر آموزش كه من شروع كردم  ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا اینكه فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر قدر فهم و عقل آنها زیاد شود . تو با اطمینان بیشتر میتوانی سلطنت كنی . همواره حامی كیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نكن كه كه از كیش تو پیروی كند و پیوسته به خاطر داشته باش كه هر كس باید آزاد باشد كه هر كیش كه میل دارد پیروی نماید.

بعد از اینكه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه كفنی كه خود فراهم كرده ام . بر من پیچان و در تابوت سنگی قرارده و در قبر بگذار امّا قبرم را كه موجود است مسدود نكن تا هر زمان كه میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی كه من پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج كشور سلطنت كردم مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی این است كه بمیرد . خواه پادشاه بیست پنج كشور باشد یا یك خار كن. هیچ كس در این جهان باقی نمی ماند اگر تو در هر زمان كه فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی . غرور و خود خواهی بر تو غلبه نخواهد كرد. امّا وقتی مرگ خود را نزدیك دیدی بگو كه قبر مرا مسدود نمایند و وصیت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اینكه بتواند تابوت حاوی جسد تورا ببیند.

زنهار. زنهار . هرگز هم مدعی و هم قاضی نشو . اگر از كسی ادعایی داری موافقت كن یك قاضی بی طرف آنرا مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر نماید. زیرا كسی كه مدعی ست. اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد كرد.

هرگز از آباد كردن دست بر ندار . زیرا اگر دست از آباد كردن برداری كشور تورو به ویرانی خواهد گذاشت . زیرا قاعده این است كه وقتی كشور آباد

نمی شود  به طرف ویرانی میرود . در آباد كردن حفر قنات واحداث جاده و شهر سازی را در درجه اول قرار ده.

عفو و سخاوت را فرا موش نكن و بدان كه بعد از عدالت بر جسته ترین صفت پادشاهی عفو است و سخاوت . ولی عفو فقط موقعی باید بكار بیفتد كه كسی نسبت به تو خطایی كرده باشد و تو خطا كار را عفو كنی ظلم كرده ای . زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای . بیش از این چیز دیگری نمی گویم و این اظهارات را با حضور كسانی كه غیر از تو اینجا حاضر هستنند كردم تا اینكه بدانند قبل از مرگ من این توصیه را كرده ام و اینك بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می كنم كه مر گم نز دیك شده است.